جدول جو
جدول جو

معنی کونگان - جستجوی لغت در جدول جو

کونگان
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترنگان
تصویر ترنگان
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنجان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوندگان
تصویر جوندگان
راسته ای از جانوران پستاندار مانند موش، بیدستر و سنجاب که دارای دندان های تیز برای جویدن هستند و چون دندان های ثنایای آن ها پیوسته رشد می کند باید همیشه دندان های خود را به کار بیندازند و چیزی را بجوند تا دندان ها ساییده شود والا بی اندازه بلند می شود و از دهان بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلنگان
تصویر دلنگان
آویزان، آویخته، آونگان
فرهنگ فارسی عمید
(کَ وَ کُ نَ)
نام یکی از بخشهای هفت گانه شهرستان بوشهر است و حدودآن به قرار زیر است: از شمال به بخش مرکزی و قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. از خاور به بخش بستک شهرستان لار. از باختر به بخش خورموج. از جنوب به خلیج فارس و بخش گاوبندی از شهرستان لار. این بخش از 9 دهستان: ثلاث، مالکی، تمیمی، وراوی، آل حرم، جم، گله دار، علامرودشت و تراکمه تشکیل شده ومجموع قرای و قصبات آن 175 و جمعیت آن در حدود 43500 تن است. مرکز بخش قصبه و بندر کنگان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صاحب برهان گوید: نام نوائیست ازموسیقی ، بمعنی مغیبات هم هست یعنی چیزهائی که در عالم غیبتند
لغت نامه دهخدا
مقامی است از مقامات سالک که آن را به عربی غیب الغیب گویند و آن برنگ سبز است که به عربی خضرا خوانند و چون سالک قطع این مقام کند ذات مقدس تجلی نماید و فانی در حق و باقی درو گردد،
نام جائی و مقامیست نزدیک به نیشابور
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
ده پلنگان، موضعی در دوفرسخ ونیمی میانۀ جنوب و مشرق نیریز و در چهارفرسنگی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
ده پشنگان، سه فرسخ میانۀ شمال و مغرب گاوگان است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بالاگریوه که در بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع است، این ده 100 تن سکنه دارد که از طایفۀکوگان هستند، قلعۀ خرابه ای به نام کوک کوهزار در این ده وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
دهی از دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه 650 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی از دهستان سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
شهری است. (منتهی الارب). نام شهری به تقدیم نون مضمومه بر با. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در تداول عوام، آونگ. دروا. معلق. آویخته. و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند:
رفته با بازوش از تندی ّ مرکب آستین
گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین.
جلال الدین خوافی.
- آونگان شدن، آویزان شدن.
- آونگان کردن، آویختن
لغت نامه دهخدا
(اُ)
باصطلاح دواسازی هر مادۀ دسم و سفت و غلیظی که بروی جزء معلول تمریخ کنند مانند اونگان خاکستری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر. کوهستانی و معتدل است و 573 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
دیهی است ازولایت اعلم همدان و فخرالدین ابراهیم بن بزرجمهر عراقی شاعر از آنجاست. (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 822)
لغت نامه دهخدا
آنکه از جانب مادر هم پادشاه زاده باشد و در لغات ترکی نوشته که شخصی که نسبتش به سلاطین رسد و نسبت دامادی هم داشته باشد و به کاف اول فارسی و کاف دوم عربی به معنی پادشاهی که دختر خاقان چین در حبالۀ نکاح او باشد، (از آنندراج) (از غیاث)، گورگان، کورکان، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به گورکان شود
لغت نامه دهخدا
به معنی خواب باشدکه نوم خوانند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در جنوب روسیۀ کنونی و در آنجا مقبره هایی از سکاها کشف گردیده که غالباً در میان سنگ کنده شده است، (از ایران باستان ج 1 ص 578)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو گان
تصویر دو گان
دو نوع، دو جنس: (پس در آن کشتی از هر جانوری دو گان: نری و ماده ای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودگان
تصویر رودگان
نهری که از جویبارهای متعدد تشکیل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جونده، راسته ای از پستانداران که شامل جانورانی است که عموما جثه کوچک دارند و دندان بندی ظنهاناقص است (فاقدانیاب هستند)، دندانهای پیثشین آنها بلند و برنده و در انتها فاقد میناست بهمین جهت عاج دندان آنها مرتبا نمو کرده موجب افزایش طول دندانها میگردد بطوریکه جانور ناچار است برای کوتاه کردن آنها هر چیز را که در دسترس می یابد بجود. از پستانداران مهم این راسته خرگوش موش سنجاب بیدستر و خوکچه را باید نام برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشگان
تصویر پوشگان
نام مقامی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
بچه دان زهدان رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلنگان
تصویر دلنگان
آویخته آونگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آونگان
تصویر آونگان
آویخته معلق آونگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آونگون
تصویر آونگون
((وَ))
معلق، آویخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوندگان
تصویر جوندگان
((جَ وَ دَ یا دِ))
جمع جونده، دسته ای از پستانداران تیزدندان که دندان های پیشین آن ها پیوسته رشد می کند، به طوری که جانور ناچار است برای کوتاه کردن آن ها هر چیز را که در دسترس می یابد بجود، مانند، موش، سنجاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلنگان
تصویر دلنگان
((دِ لَ))
آویخته، دلنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آونگان
تصویر آونگان
((وَ))
آویخته، معلق، آونگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آونگان
تصویر آونگان
معلق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سویگان
تصویر سویگان
بعد
فرهنگ واژه فارسی سره
خشتک شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی