آونگان آونگان در تداول عوام، آونگ. دروا. معلق. آویخته. و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند: رفته با بازوش از تندی ّ مرکب آستین گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین. جلال الدین خوافی. - آونگان شدن، آویزان شدن. - آونگان کردن، آویختن لغت نامه دهخدا
اونگان اونگان باصطلاح دواسازی هر مادۀ دسم و سفت و غلیظی که بروی جزء معلول تمریخ کنند مانند اونگان خاکستری. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا
کونگان کونگان دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) لغت نامه دهخدا
آوگان آوگان از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی و پیشرو سپاه فریدون پادشاه پیشدادی فرهنگ نامهای ایرانی