جدول جو
جدول جو

معنی کونجانی - جستجوی لغت در جدول جو

کونجانی
(کَ وِ)
منسوب است به کونجان. (از انساب سمعانی). رجوع به کونجان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوفجان
تصویر کوفجان
قفس، جای تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزکانی
تصویر کوزکانی
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، سختیان، گوزگانی، لکا، اپرنداخ، پرانداخ، پرنداخ، ساختیان، پرندخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنعانی
تصویر کنعانی
از مردم کنعان، برای مثال ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد / گاه آن است که بدرود کنی زندان را (حافظ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ وِ)
منسوب به خونجان که قریتی است از قراء اصفهان و از این ناحیت دانشوران بزرگ برخاسته اند و همه به خونجانی موسومند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از متکلمین مجبره و او را با صالحی مناظراتی بوده و کتاب خلق الافلاک و کتاب الرؤیه از اوست، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کوفجان)
به معنی کوفج هم آمده است که جماعتی باشند در کوههای کرمان. (برهان) (آنندراج). همان گروه که در کوه کرمان باشند که به عربی قفص خوانند. (از فرهنگ رشیدی). قفص. قفس. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر... (حدود العالم). و آن (دیه گرمه) موضعی گرم است و (دارای) درختهای خرما بود، و این ناحیه کوفجان داشته بودند در قدیم و در این تاریخ که ما رسیدیم گیلکی این ناحیه را از ایشان بستده بود... و اگر کوفجان به راه زدن روند، سرهنگان امیر گیلکی به راه ایشان می فرستد و ایشان را بگیرند و مال بستانند و بکشند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 124). رجوع به کوفج، کوچ، کوچ و بلوچ، قفص و کوفجیان شود
لغت نامه دهخدا
قفس مرغان را گویند، (برهان) (آنندراج)، قفص باشد، اما در این معنی و مثالش از منجیک تأمل است، (از فرهنگ رشیدی)، فرهنگ نویسان این دو بیت را شاهد آورده اند:
گر بپرد مرغ جان از کوفجان تن مرا
همچنان اندر هوایت تا قیامت پر زند،
منجیک (از فرهنگ رشیدی و جهانگیری)،
جز شاخسار زلف تواش آشیان مباد
چون مرغ روح ما پرد از کوفجان تن،
سکونی جرفادقانی (از جهانگیری)،
حقیقت آن است که کوفجان به معنی کوچ و کوفج و قفص است، یعنی طایفۀ کوه نشینان کرمان در معنی کلمه مزبور قفص و قفس نوشته بودند و این دو را بعضی به فتح اول و دوم خوانده به معنی قفس مرغان گرفته اند و ’سکونی’ آن را به غلط به همین معنی به کار برده است و انتساب بیت اول به منجیک مورد تأمل است، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به کوفج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به شهر کنعان. (ناظم الاطباء) :
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را.
حافظ.
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من.
پروین اعتصامی
لغت نامه دهخدا
(کَمْ)
نسبت است مر کنبانیه را و از آنجاست محمد بن قاسم بن محمد الاموی الجاحظی الکنبانی. (از معجم البلدان). و رجوع به کنبانیه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ جَ)
دهی از دهستان کرزان رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است و 840 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
خواجه شیخ کجج کججانی. یکی از علمای تبریز و معاصر شاه شجاع بود. چون شاه شجاع در سنۀ 707 هجری قمری به تبریز رفت، خواجه با سادات و قضات و موالی و اهالی و اشراف و اعیان به خدمت شاه شجاع آمد. ادوارد براون در کتاب از سعدی تا جامی نام او را کجحانی آورده است. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 299 و از سعدی تا جامی ص 293 و رجال حبیب السیر ص 82 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سعید الوهاب بن ابراهیم بن عبدالوهاب الخزرجی الزنجانی از علمای عربیه. او راست: 1- تصریف العزی در صرف. 2- الهادی، در نحو. 3- معیار النظار فی علوم الاشعار. وی در سال 655 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 608). رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به زنجان. رجوع به زنجان و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(خَ وِ)
نام قریتی بوده است به اصفهان. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خوجان که قصبه ای است در نواحی نیشابور و از آنجاست ابوعمرو فراتی خوجانی که شیخ حنفی بود و صاعد استوائی خوجانی بن محمد، (از انساب سمعانی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام شهری است بحدود خراسان از ناحیت بالس. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
نوعی از انگور است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم فارسی نوعی از عنب است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
دیهی است ازولایت اعلم همدان و فخرالدین ابراهیم بن بزرجمهر عراقی شاعر از آنجاست. (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 822)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان طرهان که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع و مرکز دهستان است، دارای 300 تن سکنه است که از طایفۀ کونانی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان نورعلی که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد که از طایفۀ چواری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نسبت است بر بوزجان که شهرکی است مابین هرات و نیشابور و از آنجا است: ابوالوفاء محمد بن یحیی ... (از لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
خمیری است که بقطعات کوچک برند و میان هر یک سوراخ کنند، در دیگ کنند و چون بپزد بر آن شیر یا ماست ریخته و آشامند، (ابن بطوطه یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
خوشکامی. خوشحالی. خوشدلی:
اگر بدیدمی آن هردو مونس جان را
بدی ز دیدنشان خوشدلی و خوشجانی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ)
صفت ترنجان است که بادرنجبویه باشد: حبق الترنجانی. (دزی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
از دیه های شیراز است در سرزمین فارس و عثمان بن احمد بن داودیه ابوعمر الصوفی الکوبنجانی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان). سروستان و کوبنجان دو شهرک است میان شیراز و پسا... و نخجیرگاهی است خصوصاً کوبنجان... و در هردو جای جامع و منبر است... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139 و 140). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 117 شود
لغت نامه دهخدا
سختیان و تیماج را گویند، (برهان) (از آنندراج)، اصح گوزگانی است، (حاشیۀبرهان چ معین)، و رجوع به گوزگانی و کورکانی شود
لغت نامه دهخدا
(کو کُ)
از راه دبر جماع کردن. امردبازی. غلامبارگی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
به معنی سختیان و تیماج و به این معنی با کاف فارسی و زای نقطه دار هم آمده، (برهان)، مصحف ’گوزگانی’منسوب به ’گوزگانان’ = ’جوزجان’، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به گوزگانی، کورگانی و کوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنپانی
تصویر کنپانی
کمپانی: (سیب زمینی) بتوسط سرجان ملکم سفیر حکومت کنپانی هندوستان مقیم دربار دار الخلافه طهران وارد ایران گردید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرنگانی
تصویر کرنگانی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنجانی
تصویر ترنجانی
باد رنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یونانی
تصویر یونانی
منسوب به یونان، ازمردم یونان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوفجان
تصویر کوفجان
قفس مرغان
فرهنگ فارسی معین