جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کوفجان

کوفجان

کوفجان
قفس مرغان را گویند، (برهان) (آنندراج)، قَفَص باشد، اما در این معنی و مثالش از منجیک تأمل است، (از فرهنگ رشیدی)، فرهنگ نویسان این دو بیت را شاهد آورده اند:
گر بپرد مرغ جان از کوفجان تن مرا
همچنان اندر هوایت تا قیامت پر زند،
منجیک (از فرهنگ رشیدی و جهانگیری)،
جز شاخسار زلف تواش آشیان مباد
چون مرغ روح ما پرد از کوفجان تن،
سکونی جرفادقانی (از جهانگیری)،
حقیقت آن است که کوفجان به معنی کوچ و کوفج و قُفص است، یعنی طایفۀ کوه نشینان کرمان در معنی کلمه مزبور قُفص و قُفس نوشته بودند و این دو را بعضی به فتح اول و دوم خوانده به معنی قفس مرغان گرفته اند و ’سکونی’ آن را به غلط به همین معنی به کار برده است و انتساب بیت اول به منجیک مورد تأمل است، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به کوفج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

کوفجان

کوفجان
به معنی کوفج هم آمده است که جماعتی باشند در کوههای کرمان. (برهان) (آنندراج). همان گروه که در کوه کرمان باشند که به عربی قُفص خوانند. (از فرهنگ رشیدی). قُفص. قُفس. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر... (حدود العالم). و آن (دیه گرمه) موضعی گرم است و (دارای) درختهای خرما بود، و این ناحیه کوفجان داشته بودند در قدیم و در این تاریخ که ما رسیدیم گیلکی این ناحیه را از ایشان بستده بود... و اگر کوفجان به راه زدن روند، سرهنگان امیر گیلکی به راه ایشان می فرستد و ایشان را بگیرند و مال بستانند و بکشند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 124). رجوع به کوفج، کوچ، کوچ و بلوچ، قُفص و کوفجیان شود
لغت نامه دهخدا

کوفجیان

کوفجیان
جماعتی که در کوههای کرمان سکونت داشتند. کوفج. کوفجان: و مردمان آن کوه (کوه کوفج را کوفجیان خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 31). و رجوع به کوفج و کوفجان شود
لغت نامه دهخدا

کونجان

کونجان
دیهی است ازولایت اعلم همدان و فخرالدین ابراهیم بن بزرجمهر عراقی شاعر از آنجاست. (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 822)
لغت نامه دهخدا

کویجان

کویجان
دهی از دهستان مهاباد است که در بخش بافق شهرستان یزد واقع است و 245 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

کوجان

کوجان
دهی از دهستان دیزمار مشگین باختری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 396 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا