جدول جو
جدول جو

معنی کونجان - جستجوی لغت در جدول جو

کونجان
(کَ وِ)
دیهی است ازولایت اعلم همدان و فخرالدین ابراهیم بن بزرجمهر عراقی شاعر از آنجاست. (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 822)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوفجان
تصویر کوفجان
قفس، جای تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صولجان
تصویر صولجان
چوگان، عصای پادشاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنجان
تصویر ترنجان
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خولنجان
تصویر خولنجان
گیاهی از خانوادۀ زنجبیل با ریشۀ ضخیم سرخ و تندمزه، ساقه های هوایی فراوان و گل های خوشه ای که در طب و داروسازی به کار می رود، قولنجان، خاولنجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسنجان
تصویر فسنجان
خورشی که از گوشت یا مرغ، مغز گردو، رب انار و گاهی شکر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سورنجان
تصویر سورنجان
گیاهی پیازدار، با شاخه های کوتاه، گل های زرد یا بنفش کوچک و برگ های دراز و باریک که پیاز آن دارای موسیلاژ، آمیدون، قند، تانن و ماده ای سمی به نام کولشیسین است و در طب به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
به معنی خواب باشدکه نوم خوانند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ)
نام بلوکی و قریه ای از اقطاع کرمان است. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
منسوب است به کونجان. (از انساب سمعانی). رجوع به کونجان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دِ)
دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه در 10 هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز، دارای 736 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دیزمار مشگین باختری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 396 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ)
بادنجان. (دزی ج 1 ص 59). و رجوع به بادنجان شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کوفجان)
به معنی کوفج هم آمده است که جماعتی باشند در کوههای کرمان. (برهان) (آنندراج). همان گروه که در کوه کرمان باشند که به عربی قفص خوانند. (از فرهنگ رشیدی). قفص. قفس. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر... (حدود العالم). و آن (دیه گرمه) موضعی گرم است و (دارای) درختهای خرما بود، و این ناحیه کوفجان داشته بودند در قدیم و در این تاریخ که ما رسیدیم گیلکی این ناحیه را از ایشان بستده بود... و اگر کوفجان به راه زدن روند، سرهنگان امیر گیلکی به راه ایشان می فرستد و ایشان را بگیرند و مال بستانند و بکشند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 124). رجوع به کوفج، کوچ، کوچ و بلوچ، قفص و کوفجیان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ وِ)
نام قریتی بوده است به اصفهان. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ جَ)
دهی از دهستان کرزان رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است و 840 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قفس مرغان را گویند، (برهان) (آنندراج)، قفص باشد، اما در این معنی و مثالش از منجیک تأمل است، (از فرهنگ رشیدی)، فرهنگ نویسان این دو بیت را شاهد آورده اند:
گر بپرد مرغ جان از کوفجان تن مرا
همچنان اندر هوایت تا قیامت پر زند،
منجیک (از فرهنگ رشیدی و جهانگیری)،
جز شاخسار زلف تواش آشیان مباد
چون مرغ روح ما پرد از کوفجان تن،
سکونی جرفادقانی (از جهانگیری)،
حقیقت آن است که کوفجان به معنی کوچ و کوفج و قفص است، یعنی طایفۀ کوه نشینان کرمان در معنی کلمه مزبور قفص و قفس نوشته بودند و این دو را بعضی به فتح اول و دوم خوانده به معنی قفس مرغان گرفته اند و ’سکونی’ آن را به غلط به همین معنی به کار برده است و انتساب بیت اول به منجیک مورد تأمل است، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به کوفج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
از دیه های شیراز است در سرزمین فارس و عثمان بن احمد بن داودیه ابوعمر الصوفی الکوبنجانی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان). سروستان و کوبنجان دو شهرک است میان شیراز و پسا... و نخجیرگاهی است خصوصاً کوبنجان... و در هردو جای جامع و منبر است... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139 و 140). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 117 شود
لغت نامه دهخدا
شهری است. (منتهی الارب). نام شهری به تقدیم نون مضمومه بر با. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مهاباد است که در بخش بافق شهرستان یزد واقع است و 245 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خولنجان
تصویر خولنجان
پارسی تازی گشته خاولنجان خسزو دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنجان
تصویر ترنجان
پارسی تازی گشته ترنگان باد رنگبویه بالنگو از گیاهان باد رنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سورنجان سنبلید از گیاهان گل حضرتی. یا سورنجان مصری. شنبلید. توضیح در کتب مختلف دو لغت سورنجان مصری و سورنجان - را که دو گیاه مختلف و از دو تیره اند - با یکدیگر خلط و اشتباه کرده یکی را به جای دیگر گرفته اند. برای شرح بیشتر به گل حضرتی و شنبلید رجوع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آونگان
تصویر آونگان
آویخته معلق آونگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولجان
تصویر صولجان
چوگان، عصا عصای شاهی، جمع صوالج صوالجه (کم)
فرهنگ لغت هوشیار
خورشی که از گوشت ماکیان اردک مرغابی یا گوسفند با مغز گردو و روغن و رب تهیه کنند و آن انواع دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانجان
تصویر قانجان
سنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آونگان
تصویر آونگان
((وَ))
آویخته، معلق، آونگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صولجان
تصویر صولجان
((صَ لَ))
معرب چوگان
فرهنگ فارسی معین
((فِ س))
خورشی که از گوشت پرنده یا گوسفند با مغز گردو و روغن و رب انار تهیه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوفجان
تصویر کوفجان
قفس مرغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آونگان
تصویر آونگان
معلق
فرهنگ واژه فارسی سره
خشتک شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی