جدول جو
جدول جو

معنی کوشکین - جستجوی لغت در جدول جو

کوشکین
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان است و 297 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشکین
تصویر ارشکین
رشکین، دارای رشک وحسد، حسود، باغیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوردین
تصویر کوردین
جامۀ پشمین ضخیم، گلیم، پلاس، کوردی، گوردین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گلخان، گولخن، تون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوبکین
تصویر چوبکین
ابزاری که با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کنند، چوب کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچکین
تصویر کوچکین
کوچک ترین، اندک ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشکین
تصویر کشکین
تهیه شده با کشک، نان جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشتین
تصویر گوشتین
گوشتی، تهیه شده از گوشت، برای مثال چه خوش گفت فرزانۀ پیش بین / زبان گوشتین است و تیغ آهنین (نظامی۵ - ۸۱۴)، کنایه از فربه، گوشت دار
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
از جو. (یادداشت مؤلف). جوین. حاصل از جو، و نانی را گویند که از جو بدست آمده باشد و بعضی گویند نانی که از آرد باقلا و نخود وگندم و جو درهم آمیخته و پخته باشند. (از برهان) (از آنندراج). نانی است از آرد جو و باقلی و از هر لونی دیگر کرده. (صحاح الفرس). اسم فارسی خبز شعیر است و نیز خبز متخذ از آرد جو و گندم و باقلا و نخود مجموعه را نیز نامند. (تحفه) (مخزن الادویه) :
کشکین نانت نکند آرزو
نان سمین خواهی گرد و کلان.
رودکی (لغت فرس).
بخورد آن زمان خسرو از می سه جام
می و نان کشکین که دارد بنام.
فردوسی.
اگر نان کشکینت آید بکار
ور این ناسزا ترۀجویبار.
فردوسی.
ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش.
فردوسی.
خردمندا چه مشغولی بدین انبار بی حاصل
که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 137).
اگرم نان میده دست نداد
نان کشکین بود به هر حالم.
حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری).
، از قروت. (یادداشت مؤلف) ، آشی که قاتق آن کشک باشد: آش کشکین، جامه پشمین، خشت بالین باش گو. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از ایل کردطرهان، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 65)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع است و 1062 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کوچکترین و خردترین و کهترین. (ناظم الاطباء). کوچکترین. مقابل بزرگین. (فرهنگ فارسی معین) :
کوچکین رنجور بود و آن وسط
بر جنازه ی آن بزرگ آمد فقط.
مولوی (مثنوی).
متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازه برادر که آن کوچکین صاحب فراش بود. (مثنوی مولوی نیکلسن ج 6 ص 541). آن پسر کوچکین با پدر گفت... (ترجمه دیاتسارون). آن پسر کوچکین هرچه بخش خود بود همه فراهم آورد و رفت. (ترجمه دیاتسارون ص 298)
لغت نامه دهخدا
آلفرد، روزنامه نویس و نویسندۀ رمان دراماتیک، متولد در ’اکس’ (1858- 1922 میلادی)، تألیفات او عبارت است از ’ون’ و ’دو آموزشگاه’ و غیره، آثار وی حاکی از فلسفه ای نشاطانگیز و تحقیری ترحم آمیز است
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان آباد که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع است و 143 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوردین
تصویر کوردین
پلاس، ضخیم، گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودئین
تصویر کودئین
جوهر افیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهکنی
تصویر کوهکنی
عمل کندن کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورئین
تصویر کورئین
فرانسوی مهانله (مهانول مهانل تریاک خالص را گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشادن
تصویر کوشادن
گشادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
جهد و تلاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکینه
تصویر کشکینه
نان جو، کشکین: (و از تکلفات خورش و پوشش به کشکینه و پشمینه قناعت نموده)، (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوشت ساخته از گوشت: چه خوش گفت فرزانه پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین. (نظامی)، فربه چاق سمین: الحادره مردم گوشتین ستبر، غذایی که از گوشت سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زودکین
تصویر زودکین
کسی که زود عداوت و دشمنی نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن آتشدان گرمابه تون حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشبین
تصویر خوشبین
آنکه همیشه به همه کار با نظر خوب نگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبکین
تصویر چوبکین
افزاری چوبین یا آهنین که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشکین
تصویر ارشکین
حسود، با غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کشک، نان جو کشکینه، نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو در هم آمیخته پزند: (کشکین نانت نکند آرزوی نان سمن خواهی گرد و کلان)، (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
کوچکترین مقابل بزرگین: متوفی شدن بزرگین از شه زادگان و آمدن برادر میانین بجنازه برادر که آن کوچکین صاحب فراش بود. کوچکین رنجور بود و آن وسط بر جنازه آن بزرگ آمد فقط. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشکین
تصویر ورشکین
شکستگی استخوان (یا استخوانهای) سینه، عوارض و دردهای قفسه صدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکین
تصویر کشکین
((کَ))
منسوب به کشک، نان جو، کشکینه، نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو درهم آمیخته پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
سعی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوشبین
تصویر خوشبین
اپتومیست
فرهنگ واژه فارسی سره
از انواع قارچ
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچولو
فرهنگ گویش مازندرانی