جدول جو
جدول جو

معنی کوشادن - جستجوی لغت در جدول جو

کوشادن(مُ بَ / بِ لَ کَ دَ)
کشادن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به گشادن شود
لغت نامه دهخدا
کوشادن
گشادن
تصویری از کوشادن
تصویر کوشادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوشانه
تصویر کوشانه
(دخترانه)
کوشا، ساعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشان
تصویر کوشان
(پسرانه)
کوشا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشاد
تصویر کوشاد
(پسرانه)
ریشه گیاهی خوشرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاندن
تصویر نوشاندن
آب یا نوشابه به کسی خوراندن، برای مثال ای نور چشم من سخنی هست و گوش کن / چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن (حافظ - ۷۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
جد و جهد کردن، تلاش کردن، بسیار کار کردن، جنگ کردن، مبارزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشاد
تصویر کوشاد
جنتیانا، گیاهی با ساقۀ بلند میان تهی گره دار، برگ های شبیه برگ کدو و گل های سرخ مایل به کبود که در کوه ها و جاهای نمناک و سایه دار می روید، دم کردۀ ریشۀ آن برای درمان اسهال، سوءهاضمه، کرم معده و یرقان به کار می رود، گوشاد
فرهنگ فارسی عمید
کوشش و سعی و جهد کننده را گویند، (برهان) (آنندراج)، کوشش نماینده و جد و جهد کننده، (ناظم الاطباء) :
از این سو از آن سو خروشان شدند
به رزم اندرون سخت کوشان شدند،
فردوسی،
چرخ گردان بودبه هفت اقلیم
جسم کوشان بود به پنج حواس،
مسعودسعد،
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
به کوشان پیل و کرگندن به جوشان شیر و اژدرها،
شمعی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
،
در حال کوشیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در حال کوشیدن، سعی کنان، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به لغت زند و پازند گشادن باشد که در مقابل بستن است. (برهان) (آنندراج). گشادن و باز کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیخ گیاهی باشد خوشرنگ و آن را جنطیانا گویند، تریاق جمیع زهرهاست، (برهان) (آنندراج)، ریشه تلخ که جنطیانا نیز گویند، (ناظم الاطباء)، کوشاذ، گوشاد، (حاشیۀ برهان چ معین)، جنتیانا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نوعی از خوردنی اهل عمان که از برنج و ماهی سازند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و طعامهم (طعام اهل الصین) الارز و ربما طبخوا معه الکوشان فصبوه علی الارز فاکلوه. (اخبار الصین و الهند ص 11)
لغت نامه دهخدا
نام سلسله ای از شاهان که از نژاد یوه چی یا از اصل ’سکه ها’ بودند و اندکی پس از مرگ گوندفارس بر قندهار و پنجاب مستولی شدند، (حاشیۀ برهان چ معین ذیل کشان)، رجوع به کوشانیان، کشان یا کشان، کشانی یا کشانی و کشانیه یا کشانیّه شود
لغت نامه دهخدا
بعضی را گمان چنان است که مقصود از این لفظ ملکۀ کوش می باشد و دیگران برآنند که قصد از ملک کوش است، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
جمع واژۀ کودن و کودنی ّ. (اقرب الموارد). جمع واژۀ کودن. (معجم متن اللغه). رجوع به کودن و کودنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ گُ تَ)
باز کردن. مفتوح کردن. گشودن. (ناظم الاطباء). گشادن. مقابل بستن. رجوع به گشادن در تمام معانی شود.
- کشادن بخت، کنایه از آمدن اقبال و رسیدن ایام سعادت. (آنندراج) :
تو بی دماغ شدی گلشن ازصفا افتاد
حنا ببند که بخت بهار بکشاید.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به گشادن شود.
- کشادن رو، منبسط بودن روی. (آنندراج). گشادن روی. رجوع به گشادن شود.
- کشادن عالم، گرفتن عالم. (آنندراج). گشادن عالم. رجوع به گشادن شود.
- کشادن عطسه، جستن عطسه. (آنندراج). گشادن عطسه. رجوع به گشادن شود.
- کشادن نافه، مراد انتشارذمائم اخلاق. (آنندراج). گشادن نافه. رجوع به گشادن شود.
- کشادنامه، منشور. فرمان پادشاهی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). گشادنامه.
- ، عنوان کتابت و آنچه در سر کتابها نویسند. (ناظم الاطباء).
- ، پروانۀ معافی. (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات).
- ، طلاق نامه. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). رجوع به گشادنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
کوشش و سعی کردن. (آنندراج). سعی کردن. کوشش نمودن و جد وجهد کردن. (ناظم الاطباء). جهد. اجتهاد. مجاهده. جهاد. جد. سعی. تساعی. اجداد. جهد کردن. مجاهدت کردن. سعی کردن. تلاش کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). درقدیم ’کوشیتن’، پهلوی ’کوخشیتن’ از ریشه ’کوخش’، کوش. قیاس شود با پهلوی کوشیشن و ’کوشی تاریه’، شاید از ’کئو’ ’کوشتی ’’ کوکوشت’، ساختمانی از ’کوش’، سانسکریت ’کوشناتی’ (کشیدن) ... جد و جهد کردن.سعی کردن... (از حاشیۀ برهان چ معین) :
با خردومند، بی وفا بود این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت.
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بدان کوش تا زود دانا شوی
چو دانا شوی زود والا شوی.
ابوشکور.
چو کوشیدم که حال خود بگویم
زبانم برنگردید از نیوشه.
شاکر بخاری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چند بوی چند ندیم ندم
کوش و برون آر دل از غنگ غم.
منجیک (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مرا نیز تا جان بود در تنم
بکوشم که پیمان تو نشکنم.
فردوسی.
بخور هرچه داری و بر بد مکوش
ز گیتی به مرد خرد دار گوش.
فردوسی.
تو ایران زمین را نگهدار باش
به داد و دهش کوش و هشیارباش.
فردوسی.
بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست
مکوش خیره که ابریز کردی و اکسیر.
غضایری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
وگر به جنگ نیاز آیدش بدان کوشد
که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ.
فرخی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نیاید به اندیشه از نیست هستی
نیاید به کوشیدن از جسم جانی.
فرخی.
اکنون که شاه شاهان بر بنده کرده رحمت
کوشی که رحمت شه از بنده در گذاری.
منوچهری.
گفت شما دانید که خوارزمشاه چند کوشید... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358). و این ده غلام نزدیکتر غلامانند به هارون به چند بار کوشیدند که این کار تمام کنند و ممکن نشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445).
ز جفت کسان چشم خود را بپوش
بترس از خدای آن جهان را بکوش.
اسدی.
تو آنچ از پیمبر رسیدت به گوش
به فرمان بجای آر و آن را بکوش.
اسدی.
همی تا در تنم ارکان و جان است
به نیکی کوشد از من جان و ارکان.
ناصرخسرو.
و بر مردمان لازم است که در کسب علم کوشند. (کلیله و دمنه). یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه). چندانکه کوشید تا این پسر را قبول کنند... البته قبول نکردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 104).
در مدح تو هرچه بیش کوشم.
(سندبادنامه ص 18).
پسر نعره ای زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامۀ زنان بپوشید. (گلستان چ یوسفی ص 60).
کس نبیند بخیل فاضل را
که نه در عیب گفتنش کوشد.
سعدی (گلستان).
در عمل کوش و هرچه خواهی پوش
تاج بر سر نه وعلم بر دوش.
سعدی.
بایدت منصب بلند بکوش
تا به فضل و هنر کنی پیوند.
جامی (بهارستان).
، زدن و نزاع و جدال کردن و مناقشه و خصومت کردن. (ناظم الاطباء). نزاع کردن. جدال کردن. (فرهنگ فارسی معین). جنگ کردن. ستیزه کردن. مبارزه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به نیزه بکوشید در کارزار
برآرید یکسر از ایشان دمار.
فردوسی.
بکوشم ندانم که پیروز کیست
ببینیم تا رای یزدان به چیست.
فردوسی.
نباید که بر وی وزد باد سرد
مکوشید جز با کسی هم نبرد.
فردوسی.
جغد که با باز و با کلنگان کوشد
بشکندش پر و مرز گردد لت لت.
عسجدی.
گهی گفتم اگر با وی بکوشم
ندانم چون دهد یاری سروشم.
(ویس و رامین از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چنان افتاد تدبیرش سرانجام
که با رامین بکوشد کام و ناکام.
(ویس و رامین از یادداشت ایضاً).
نیکو بکوشید و هزیمت بر خوارزمیان افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352). هر دو لشکر نیک بکوشیدند و داد بدادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244)، مقابله کردن. زورآزمایی کردن. (فرهنگ فارسی معین). مقابله و برابری کردن. هماوردی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دست و پنجه نرم کردن. درافتادن:
تهمتن به رخش ستیزنده گفت
که با کس مکوش و مشو نیز جفت.
فردوسی.
تو با خویش و پیوند مادر مکوش
بپرهیز و از کینه چندین مجوش.
فردوسی.
توانگر بود چادر او بپوش
چو درویش باشد تو با او مکوش.
فردوسی.
چگونه کوشد با آنکه گر مراد کند
بنات نعش کند رای پاکش از پروین.
فرخی.
مرغزار ما به شیر آراسته ست
بد توان کوشید باشیر ژیان.
فرخی.
چون به خم اندرز زخم او بخروشد
تیر زند بی کمان و سخت بکوشد.
منوچهری.
آهو با شیر کی تواند کوشید
چو کک با باز کی تواند پرید.
منوچهری.
فلفل موی... وجعالمفاصل را نیک بود و با زهرها بکوشد. (الابنیه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
به گفتار با مهتران برمجوش
به زور آنکه بیش از تو با او مکوش.
اسدی.
زنهار که با زمان نکوشی
کاین بدخو دشمنی است منصور.
ناصرخسرو.
گر تو به قفا با درفش کوشی
دانی علی حال بر محالی.
ناصرخسرو.
پس هرگاه آن خلط نیابد (یعنی داروی مسهل) با خون و گوشت کوشد تا یکسره چیزی از وی بستاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پس طبیب باید با خلطی کوشد که مخالف تندرستی باشد و از وی بیماری خیزد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً).
اگر صاحب اقبال بینی کسی
نبینم که با او بکوشی بسی.
نظامی.
، زور کردن و کوفتن. (ناظم الاطباء). زور کردن. قوت نمودن. (فرهنگ فارسی معین)، مروسیدن. ور رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
پیری آغوش بازکرده فراخ
تو همی کوش با شکافۀ غوش.
کسائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آرمیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجامعت: و کوشیدن با غلام بعد از آنکه هم در شریعت حرام است و هم خلاف طبیعت آفرینش است و هم سبب انقطاع نسل است و هم نزدیک همگنان زشت است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، مجازاً، مکاس کردن. چانه زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و با یکدیگر می کوشیدیم تا بر هزارهزار درم بایستادیم. (تاریخ بخارا، یادداشت ایضاً)، شتافتن. شتاب کردن. بشتاب رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هم اکنون از ایدر به دژ برشوید
بکوشید و با باد همسر شوید.
فردوسی.
بدو گفت هرمز به رفتن بکوش
ببر در زمان اسب را دم و گوش.
فردوسی.
، اصرار ورزیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بخور هرچه داری و بر بد مکوش
ز گیتی به مرد خرددار گوش.
فردوسی (یادداشت ایضاً).
، جستجو کردن. تفحص کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جامه بتن کسی کردنجامه در بر کسی کردن ملبس کردن در پوشانیدن، پنان ساختن پرده پوشی کردن مخفی کردن، مستور کردن فرا گرفتن پوشاند: سبزه سراسر زمین را پوشانیده، کسف، تعیین کردن پشتوانه در بانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
در بر کردن، بتن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشیدن
تصویر خوشیدن
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشاندن
تصویر اوشاندن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوشیدن
تصویر چوشیدن
مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
حاصل شدن جوش به واسطه حرارت و یا تخمیر و انقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن، استمراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
جهد و تلاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشادن
تصویر کشادن
گشودن، مفتوح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشان
تصویر کوشان
در حال کوشیدن سعی کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشاد
تصویر کوشاد
پارسی تازی گشته کوشاد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
((دَ))
سعی کردن، جد و جهد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
اکتسا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوشیدن
تصویر بوشیدن
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
سعی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوشیدن
تصویر هوشیدن
تصور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره