جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کوشان

کوشان

کوشان
کوشش و سعی و جهد کننده را گویند، (برهان) (آنندراج)، کوشش نماینده و جد و جهد کننده، (ناظم الاطباء) :
از این سو از آن سو خروشان شدند
به رزم اندرون سخت کوشان شدند،
فردوسی،
چرخ گردان بودبه هفت اقلیم
جسم کوشان بود به پنج حواس،
مسعودسعد،
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
به کوشان پیل و کرگندن به جوشان شیر و اژدرها،
شمعی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
،
در حال کوشیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در حال کوشیدن، سعی کنان، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کوشان

کوشان
نام سلسله ای از شاهان که از نژاد یوه چی یا از اصل ’سکه ها’ بودند و اندکی پس از مرگ گوندفارس بر قندهار و پنجاب مستولی شدند، (حاشیۀ برهان چ معین ذیل کشان)، رجوع به کوشانیان، کَشان یا کُشان، کَشانی یا کُشانی و کُشانیه یا کُشانیّه شود
لغت نامه دهخدا

کوشان

کوشان
بعضی را گمان چنان است که مقصود از این لفظ ملکۀ کوش می باشد و دیگران برآنند که قصد از ملک کوش است، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

کوشان

کوشان
نوعی از خوردنی اهل عمان که از برنج و ماهی سازند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و طعامهم (طعام اهل الصین) الارز و ربما طبخوا معه الکوشان فصبوه علی الارز فاکلوه. (اخبار الصین و الهند ص 11)
لغت نامه دهخدا