- کوسن
- زیر سری، بالش
معنی کوسن - جستجوی لغت در جدول جو
- کوسن ((سَ))
- بالش، بالشتک
- کوسن
- بالش کوچک تزیینی که برای تکیه دادن روی مبل یا کاناپه گذاشته می شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کالابرگ
احمق
وحشی رام ناشونده، سرکش (چارپا)
پارسی تازی گشته سوسن گیاهی است از تیره سوسنیها که جزو گیاهان تک لپه یی جام و کاسه نگین است. گلی است فصلی و دارای گلهای زیبا و درشت به رنگهای مختلف. اصل این گیاه از اروپا و ژاپن و آمریکای شمالی و هیمالیاست. جهت ازدیاد این گیاه معمولا در پاییز پیازهای فرعی را از پیاز اصلی جدا میکنند. و در بهار مجددا میکارند پیلگوش فیلگوش پیلغوش زنبق زشتی. یا سوسن آزاد. سوسن سفید. یا سوسن آسمانگونی. سوسن چینی. یا سوسن ابیض. سوسن سفید. یا سوسن احمر. گلایول. یا سوسن اصفر. سوسن زرد. یا سوسن الوان. گونه ای سوسن که دارای گلهای درشت و رنگارنگ است. اصل این گونه سوسن از ژاپن است سوسن خوش اندام. یا سوسن بری. گونه ای سوسن که دارای گلهای سفید کوچک و بوی بسیار مطبوع است این گونه سوسن که دارای ساقه های سبز تند و گلهای لاجوردی است اصل این گونه سوسن از هیمالیا می باشد سوسن ختایی سوسن لاجوردی ایماروقالس سوسن کبود سوسن آسمان گونی سوسن آسمانجونی. یا سوسن ختایی. سوسن چینی. یا سوسن خوش اندام. سوسن الوان. یا سوسن ده زبان. سوسن سفید. یا سوسن زرد. یکی از گونه های سوسن که داری گلهای طلایی است اصل این سوسن از ژاپن است سوسن اصفر صاری زنبق سوسن ژاپنی، وج. یا سوسن ژاپنی. سوسن زرد. یا سوسن سرخ. گلایول. یا سوسن سفید. سوسنی که دارای گلهای سفید است این گونه را به مناسبت زیبایی خاصی که دارد بیشتر پرورش میدهند سوسن آزاد سوسن ابیض سوسن ده زبان سوسن گل دراز. توضیح وجه تسمیه ده زبان به این جهت است که کاسبرگها نیز همانند گلبرگها سفید و مشابه آنهایند و با توجه به این که تعدار هر یک 5 عدد است بدین نام موسوم شده. یا سوسن کبود. سوسن چینی. یا سوسن گل دراز. سوسن سفید. یا سوسن لاجوردی. سوسن چینی. یا سوسن و سیر. ناسازگاری عدم موافقت (مثلا بین آب و آتش)
کوفتن، آزردن، زدن، کویستن
وحشی، رام نشده، اسب شوخ و سرکش
چکش، پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، پکوک
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، کالوسک، باقلی
کند فهم، کم عقل، احمق، کنایه از تنبل، یابو، اسب کندرو، فیل
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، پش، کوف، بایقوش، بوم، کلک، مرغ شب آویز، هامه، پژ، مرغ شباویز، کول، کلیک، مرغ بهمن، آکو، کوچ، پشک، پسک، کنگر، شباویز، بیغوش، چغو، اشوزشت، چوگک، مرغ حق، بوف
گیاهی پیازدار از خانوادۀ زنبق، با برگ های باریک و دراز و گل های زیبا و خوشبو به رنگ زرد، کبود یا سفید که در انواع مختلف وجود دارد
سوسن آزاد: در علم زیست شناسی نوعی سوسن که سفید رنگ است
سوسن آزاد: در علم زیست شناسی نوعی سوسن که سفید رنگ است
ورقه بهادار، سهم
چکش آهنگران و مسگران و آن دو قسم باشد: یکی مربع که آنرا پتک خوانند و دیگری دراز و آنرا کدینه گویند مطراق
جغد
کدو از گیاهان
کسی که صورتش مو نداشته باشد و یا چند موی تنک باشد که کوسج هم میگویند
کوسله سر نره
پارسی تازی گشته کوسه: مرد پارسی تازی گشته کوسه: ماهی کوسه، جمع کواسج
کوبیدن خرد کردن: لشکریان بفراغت غله ها بدریدند و بکوفتند و ریع برداشتند، بضرب زدن: سلطان را بر آن لشکری خشم آمد... درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان)، آسیب رسانیدن، ساییدن سحق کردن: دانه ها را کوبید، نواختن طبل و مانند آن: در میان لشگر طبل بکوفتند
بمعنای نقاره و طبل و مانند آن
موسیقی دان خنیاگر: (بهرام گور) همواره از احوال جهان خبر و کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنک مردمان بی رامشگر شراب خوردندی. پس بفرمود تا بملک هندوان نامه نوشتند و از وی کوسان (گوسان) خواستند و کوسان (گوسان) بزبان پهلوی خنیاگر بود پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامد زن و مرد و لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند و ایشان را ساز و چهار پا داد تا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند
کند فهم، کور ذهن، دیریاب، نادان، کج طبع، کم عقل
((بِ یا بَ))
فرهنگ فارسی معین
چکش آهنگران و مسگران و آن دو قسم باشد، یکی مربع که آن را پتک خوانند، دیگری دراز و آن را کدینه گویند، مطراق