معنی کوسه - فرهنگ فارسی معین
معنی کوسه
کوسه((س))
مردی که ریش نداشته باشد، شکل پنجم از اشکال رمل، فرح
تصویر کوسه
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با کوسه
کوسه
کوسه
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
فرهنگ فارسی عمید
کوسه
کوسه
کسی که صورتش مو نداشته باشد و یا چند موی تنک باشد که کوسج هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
کوسه
کوسه
دهی از دهستان آختاچی بوکان که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 272 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کوسه
کوسه
از ایلهای کرد و دارای 40 خانوار است و در سقز و سیاه کوه مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
کوسه
کوسه
مرد کم ریش یا کاملا بی ریش، احشامی که بیضه ی کوچک دارند، ناقص، معیوب، بی مو
فرهنگ گویش مازندرانی
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.