جدول جو
جدول جو

معنی کوزگانی - جستجوی لغت در جدول جو

کوزگانی
سختیان و تیماج را گویند، (برهان) (از آنندراج)، اصح گوزگانی است، (حاشیۀبرهان چ معین)، و رجوع به گوزگانی و کورکانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
بدکاره، روسپی، کولی، زن کولی، طایفه ای از کولیان بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزگانی
تصویر گوزگانی
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرندخ، پرنداخ، لکا، پرانداخ، سختیان
از مردم گوزگانان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوگانی
تصویر چوگانی
ویژگی اسب ورزیده و تربیت شده برای مسابقۀ چوگان بازی، برای مثال سکندر که از خسروان گوی برد / عنان را به چوگانی خود سپرد (نظامی۵ - ۹۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزکانی
تصویر کوزکانی
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، سختیان، گوزگانی، لکا، اپرنداخ، پرانداخ، پرنداخ، ساختیان، پرندخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزگانه
تصویر روزگانه
روزی، خوراک هر روزه، وظیفه، مزد روزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود برای مثال شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ / بود تنگ دل رودگانی فراخ (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
به معنی سختیان و تیماج و به این معنی با کاف فارسی و زای نقطه دار هم آمده، (برهان)، مصحف ’گوزگانی’منسوب به ’گوزگانان’ = ’جوزجان’، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به گوزگانی، کورگانی و کوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به شوزیان که از قراء کش از اعمال ماوراءالنهر میباشد، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
زن تبه کار، لولی، لوری، کولی، غربال بند، قرشمال، چیگانه، غربتی، (یادداشت بخط مؤلف)، دشنامی است سخت بی ادبانه زن را، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
وظیفه و مواجب و مزد و اجرت و روزینه، جزء پیشین از سر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بمعنی رودگان است که جمع روده باشد و بمعنی مفرد روده هم گفته اند. (برهان قاطع) (از آنندراج). از رودگان + ی (نسبت). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رودگان و رودها. (ناظم الاطباء). روده ای و یا یک روده. (ناظم الاطباء) : امعاء، رودگانیها. (دستور اللغه ادیب نطنزی). این کلمه ظاهراً مفرداست بدلیل اینکه آنرا جمع بندند و شواهدی که ذیلاً نقل میشود این نظر را تأیید میکند: هر خلطمری که اندر معده و رودگانیها بود باسهال براند (افسنتین) . (الابنیه عن حقایق الادویه). المعی و المعاء، رودگانی. الامعاء جمع. (مهذب الاسماء). (کندر) ریش رودگانی را منفعت کند. (الابنیه عن حقایق الادویه).
همه رودگانیش سوراخ کرد
بمغز سرش راه گستاخ کرد.
فردوسی.
کودک است او ز چه معنی را پشتش بخم است
رودگانیش چرا نیز برون شکم است ؟!
منوچهری.
زحل دلالت کند بر دوگونه... و رودگانی (التفهیم). حمل سر است و روی و رودگانی و مانندۀ این. (التفهیم). عرب و بعض دگر جز ایشان، خون در رودگانی کردندی و بر آتش نهادندی و بخوردندی. (تفسیر ابوالفتوح چ قدیم ج 2 ص 94).
شکم دامن اندرکشیدش ز شاخ
بود تنگدل رودگانی فراخ.
سعدی.
خیم، رندش رودگانی بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قرقره، آواز رودگانی. (اسامی فی الاسامی).
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ)
دارای دو زبان بودن، منافقی و ریاکاری و نفاق. (ناظم الاطباء). رجوع به دوزبان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
موزغانچی. موزقانچی
لغت نامه دهخدا
منسوب به بوزانه است که قریه ای است از قرای اسفراین، (لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
چنانکه از عبارات بیهقی برمیاید نام مکانی است که نزدیک ولوالج بوده است و ولوالج خود شهری بوده است از بدخشان و نزدیک بلخ: و آنجا پنج روز ببود با شکار و نشاط شراب تا بنه ها و ثقل و پیلان از پژ غوژک بگذشتند، پس از پژ بگذشت و بچوگانی شراب خورد و از آنجابه ولوالج آمد و دو روز ببود و از ولوالج سوی بلخ کشید و در شهر آمد، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 285)، و امیر بتعجیل تر برفت و بپروان یک روز مقام کرد، و از پژغوژک بگذشت چون بچوگانی رسید دو سه روز مقام بود تا بنه و زرادخانه و پیلان و لشکر دررسیدند، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 558)، امیر از این نامه اندیشه مند شد جواب فرمود که اینک ما آمدیم و از راه پژغوژک می آییم باید که خواجه به بغلان آید و از آنجا به اندراب بمنزل چوگانی به ما پیوندد، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 558)
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
منسوب است به کونجان. (از انساب سمعانی). رجوع به کونجان شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
عبداللطیف در کازران تولد یافت و مقیم نجف بود. او راست: مقدمۀ مرآه الانوارو مشکوه الاسرار. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1538)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
نوعی از انگور است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم فارسی نوعی از عنب است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زِ نی ی)
به کازران. رجوع به کازران شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
منسوب به گوزگان: و از وی (از انبیر قصبۀ گوزگانان) پوستهاء گوزگانی خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). رجوع به گورکانی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
بر وزن مولتانی، تیماج و سختیان را گویند، و با زای فارسی هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). سختیان. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو)
مرکّب از: چوگان + ی نسبت، خمیده. بخم. منحنی. دوتا. چنگ شده. مقوس. گوژ:
بر در مقصورۀ روحانیم
گوی شده قامت چوگانیم.
نظامی.
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود به یک دم فلک چوگانی.
حافظ.
- زلف چوگانی، آنکه زلف خم اندر خم دارد. که زلف برگشته و تابدار دارد.
- زلف چوگانی (با کسر فاء) ، زلف خم اندر خم. زلف برگشته مانند چوگان. (یادداشت مؤلف)،
، در شعر ذیل از فرخی ظاهراً اشاره به مکان خاصی نزدیک غزنین بوده است:
خیز شاها که به چوگانی گرد آمده اند
آنکه با ایشان چوگان زده ای تو هر بار.
فرخی.
، درخور چوگان. که چوگان را شاید. که چوگان را بود، اسبی که در گوی و چوگان باختن موافق مزاج بود. (شرفنامۀ منیری)، اسبی که مناسب چوگان بازی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء)، و جلد چابک و تند و برانگیخته باشد. (ناظم الاطباء)، اسبی که در چوگان بازی خوب دود. (غیاث اللغات)، اسبی که بر آن سوار شوند و چوگان بازی کنند. (از آنندراج)، اسب قابل چوگان. (فرهنگ خطی) :
دور نبود گر بپراند ز میدان وجود
گوی گردون را چو بر یکران چوگانی نشست.
(از راحه الصدور راوندی)،
سکندر که از خسروان گوی برد
عنان را به چوگانی خود سپرد.
نظامی.
همان بود چوگانی بادپای
بصد زخم چوگان نجنبد ز جای.
نظامی.
نه بر شبرنگ چوگانی برآمد
که خورشید سلیمانی برآمد.
امیرخسرو دهلوی.
خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون بمیدان آمدی گوئی بزن.
حافظ.
چون دوتا شد قدت از پیری گران جانی مکن
بیش از این استادگی با اسب چوگانی مکن.
صائب (از آنندراج)،
چون بمیدان میرود بر خنگ چوگانی سوار
گوی خورشید از بر گردون بچوگان میبرد.
جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نسبت است بر بوزجان که شهرکی است مابین هرات و نیشابور و از آنجا است: ابوالوفاء محمد بن یحیی ... (از لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خوزیان که خوزستان است، منسوب به خوزیان که حصنی است از یکی از رستاق های نسف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرنگانی
تصویر کرنگانی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
دخترک آتش پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
منسوب به رودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوگانی
تصویر چوگانی
اسبی ورزیده که مناسب چوگان بازی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره لگنیها که علفی است و دارای برگهای مستقابل و منظم می باشند لوگانی. یالگانی ها. تیره ای از گیاهان دو لپه یی پیوسته جدا گلبرگ که مخصوص نواحی آسیا و افیقا و آمریکا و استرالیا است. این تیره دارای برخی گونه ها علفی و برخی گونه های درختچه یی راست یا بالا رونده می باشد، سر دسته گیاهان این تیره کلوچه و پاپینه می باشد لوگانی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوزگانان. الف - از مردم گوزگانان ب - ساخته گوزگانان، تیماج سختیان (که در اصل منسوب به گوزگانان بود)، توضیح اصل آن ترکیب وصفی پوست گوزگانی بود: انبیر قصبه گوزگانانست... و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جهان ببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزگانه
تصویر روزگانه
مواجب و مزد و اجرت و روزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
((زْ))
زن کولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوگانی
تصویر چوگانی
اسبی ورزیده که مناسب چوگان بازی باشد
فرهنگ فارسی معین
بدکاره، فاحشه، روسپی، جنده، سوزه مانی
متضاد: عفیف، نجیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد