روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود برای مثال شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ / بود تنگ دل رودگانی فراخ (سعدی۱ - ۱۴۷)
روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود برای مِثال شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ / بُوَد تنگ دل رودگانی فراخ (سعدی۱ - ۱۴۷)
به معنی سختیان و تیماج و به این معنی با کاف فارسی و زای نقطه دار هم آمده، (برهان)، مصحف ’گوزگانی’منسوب به ’گوزگانان’ = ’جوزجان’، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به گوزگانی، کورگانی و کوزگانی شود
به معنی سختیان و تیماج و به این معنی با کاف فارسی و زای نقطه دار هم آمده، (برهان)، مصحف ’گوزگانی’منسوب به ’گوزگانان’ = ’جوزجان’، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به گوزگانی، کورگانی و کوزگانی شود
بمعنی رودگان است که جمع روده باشد و بمعنی مفرد روده هم گفته اند. (برهان قاطع) (از آنندراج). از رودگان + ی (نسبت). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رودگان و رودها. (ناظم الاطباء). روده ای و یا یک روده. (ناظم الاطباء) : امعاء، رودگانیها. (دستور اللغه ادیب نطنزی). این کلمه ظاهراً مفرداست بدلیل اینکه آنرا جمع بندند و شواهدی که ذیلاً نقل میشود این نظر را تأیید میکند: هر خلطمری که اندر معده و رودگانیها بود باسهال براند (افسنتین) . (الابنیه عن حقایق الادویه). المعی و المعاء، رودگانی. الامعاء جمع. (مهذب الاسماء). (کندر) ریش رودگانی را منفعت کند. (الابنیه عن حقایق الادویه). همه رودگانیش سوراخ کرد بمغز سرش راه گستاخ کرد. فردوسی. کودک است او ز چه معنی را پشتش بخم است رودگانیش چرا نیز برون شکم است ؟! منوچهری. زحل دلالت کند بر دوگونه... و رودگانی (التفهیم). حمل سر است و روی و رودگانی و مانندۀ این. (التفهیم). عرب و بعض دگر جز ایشان، خون در رودگانی کردندی و بر آتش نهادندی و بخوردندی. (تفسیر ابوالفتوح چ قدیم ج 2 ص 94). شکم دامن اندرکشیدش ز شاخ بود تنگدل رودگانی فراخ. سعدی. خیم، رندش رودگانی بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قرقره، آواز رودگانی. (اسامی فی الاسامی).
بمعنی رودگان است که جمع روده باشد و بمعنی مفرد روده هم گفته اند. (برهان قاطع) (از آنندراج). از رودگان + ی (نسبت). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رودگان و رودها. (ناظم الاطباء). روده ای و یا یک روده. (ناظم الاطباء) : امعاء، رودگانیها. (دستور اللغه ادیب نطنزی). این کلمه ظاهراً مفرداست بدلیل اینکه آنرا جمع بندند و شواهدی که ذیلاً نقل میشود این نظر را تأیید میکند: هر خلطمری که اندر معده و رودگانیها بود باسهال براند (افسنتین) . (الابنیه عن حقایق الادویه). المعی و المعاء، رودگانی. الامعاء جمع. (مهذب الاسماء). (کندر) ریش رودگانی را منفعت کند. (الابنیه عن حقایق الادویه). همه رودگانیش سوراخ کرد بمغز سرش راه گستاخ کرد. فردوسی. کودک است او ز چه معنی را پشتش بخم است رودگانیش چرا نیز برون شکم است ؟! منوچهری. زحل دلالت کند بر دوگونه... و رودگانی (التفهیم). حمل سر است و روی و رودگانی و مانندۀ این. (التفهیم). عرب و بعض دگر جز ایشان، خون در رودگانی کردندی و بر آتش نهادندی و بخوردندی. (تفسیر ابوالفتوح چ قدیم ج 2 ص 94). شکم دامن اندرکشیدش ز شاخ بود تنگدل رودگانی فراخ. سعدی. خیم، رندش رودگانی بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قرقره، آواز رودگانی. (اسامی فی الاسامی).
چنانکه از عبارات بیهقی برمیاید نام مکانی است که نزدیک ولوالج بوده است و ولوالج خود شهری بوده است از بدخشان و نزدیک بلخ: و آنجا پنج روز ببود با شکار و نشاط شراب تا بنه ها و ثقل و پیلان از پژ غوژک بگذشتند، پس از پژ بگذشت و بچوگانی شراب خورد و از آنجابه ولوالج آمد و دو روز ببود و از ولوالج سوی بلخ کشید و در شهر آمد، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 285)، و امیر بتعجیل تر برفت و بپروان یک روز مقام کرد، و از پژغوژک بگذشت چون بچوگانی رسید دو سه روز مقام بود تا بنه و زرادخانه و پیلان و لشکر دررسیدند، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 558)، امیر از این نامه اندیشه مند شد جواب فرمود که اینک ما آمدیم و از راه پژغوژک می آییم باید که خواجه به بغلان آید و از آنجا به اندراب بمنزل چوگانی به ما پیوندد، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 558)
چنانکه از عبارات بیهقی برمیاید نام مکانی است که نزدیک ولوالج بوده است و ولوالج خود شهری بوده است از بدخشان و نزدیک بلخ: و آنجا پنج روز ببود با شکار و نشاط شراب تا بنه ها و ثقل و پیلان از پژ غوژک بگذشتند، پس از پژ بگذشت و بچوگانی شراب خورد و از آنجابه ولوالج آمد و دو روز ببود و از ولوالج سوی بلخ کشید و در شهر آمد، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 285)، و امیر بتعجیل تر برفت و بپروان یک روز مقام کرد، و از پژغوژک بگذشت چون بچوگانی رسید دو سه روز مقام بود تا بنه و زرادخانه و پیلان و لشکر دررسیدند، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 558)، امیر از این نامه اندیشه مند شد جواب فرمود که اینک ما آمدیم و از راه پژغوژک می آییم باید که خواجه به بغلان آید و از آنجا به اندراب بمنزل چوگانی به ما پیوندد، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 558)
مرکّب از: چوگان + ی نسبت، خمیده. بخم. منحنی. دوتا. چنگ شده. مقوس. گوژ: بر در مقصورۀ روحانیم گوی شده قامت چوگانیم. نظامی. در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر همه بربود به یک دم فلک چوگانی. حافظ. - زلف چوگانی، آنکه زلف خم اندر خم دارد. که زلف برگشته و تابدار دارد. - زلف چوگانی (با کسر فاء) ، زلف خم اندر خم. زلف برگشته مانند چوگان. (یادداشت مؤلف)، ، در شعر ذیل از فرخی ظاهراً اشاره به مکان خاصی نزدیک غزنین بوده است: خیز شاها که به چوگانی گرد آمده اند آنکه با ایشان چوگان زده ای تو هر بار. فرخی. ، درخور چوگان. که چوگان را شاید. که چوگان را بود، اسبی که در گوی و چوگان باختن موافق مزاج بود. (شرفنامۀ منیری)، اسبی که مناسب چوگان بازی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء)، و جلد چابک و تند و برانگیخته باشد. (ناظم الاطباء)، اسبی که در چوگان بازی خوب دود. (غیاث اللغات)، اسبی که بر آن سوار شوند و چوگان بازی کنند. (از آنندراج)، اسب قابل چوگان. (فرهنگ خطی) : دور نبود گر بپراند ز میدان وجود گوی گردون را چو بر یکران چوگانی نشست. (از راحه الصدور راوندی)، سکندر که از خسروان گوی برد عنان را به چوگانی خود سپرد. نظامی. همان بود چوگانی بادپای بصد زخم چوگان نجنبد ز جای. نظامی. نه بر شبرنگ چوگانی برآمد که خورشید سلیمانی برآمد. امیرخسرو دهلوی. خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین شهسوارا چون بمیدان آمدی گوئی بزن. حافظ. چون دوتا شد قدت از پیری گران جانی مکن بیش از این استادگی با اسب چوگانی مکن. صائب (از آنندراج)، چون بمیدان میرود بر خنگ چوگانی سوار گوی خورشید از بر گردون بچوگان میبرد. جمال الدین سلمان (از آنندراج)
مُرَکَّب اَز: چوگان + ی نسبت، خمیده. بخم. منحنی. دوتا. چنگ شده. مقوس. گوژ: بر در مقصورۀ روحانیم گوی شده قامت چوگانیم. نظامی. در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر همه بربود به یک دم فلک چوگانی. حافظ. - زلف ْچوگانی، آنکه زلف خم اندر خم دارد. که زلف برگشته و تابدار دارد. - زلف چوگانی (با کسر فاء) ، زلف خم اندر خم. زلف برگشته مانند چوگان. (یادداشت مؤلف)، ، در شعر ذیل از فرخی ظاهراً اشاره به مکان خاصی نزدیک غزنین بوده است: خیز شاها که به چوگانی گرد آمده اند آنکه با ایشان چوگان زده ای تو هر بار. فرخی. ، درخور چوگان. که چوگان را شاید. که چوگان را بود، اسبی که در گوی و چوگان باختن موافق مزاج بود. (شرفنامۀ منیری)، اسبی که مناسب چوگان بازی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء)، و جلد چابک و تند و برانگیخته باشد. (ناظم الاطباء)، اسبی که در چوگان بازی خوب دود. (غیاث اللغات)، اسبی که بر آن سوار شوند و چوگان بازی کنند. (از آنندراج)، اسب قابل چوگان. (فرهنگ خطی) : دور نبود گر بپراند ز میدان وجود گوی گردون را چو بر یکران چوگانی نشست. (از راحه الصدور راوندی)، سکندر که از خسروان گوی برد عنان را به چوگانی خود سپرد. نظامی. همان بود چوگانی بادپای بصد زخم چوگان نجنبد ز جای. نظامی. نه بر شبرنگ چوگانی برآمد که خورشید سلیمانی برآمد. امیرخسرو دهلوی. خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین شهسوارا چون بمیدان آمدی گوئی بزن. حافظ. چون دوتا شد قدت از پیری گران جانی مکن بیش از این استادگی با اسب چوگانی مکن. صائب (از آنندراج)، چون بمیدان میرود بر خنگ چوگانی سوار گوی خورشید از بر گردون بچوگان میبرد. جمال الدین سلمان (از آنندراج)
گیاهی است از تیره لگنیها که علفی است و دارای برگهای مستقابل و منظم می باشند لوگانی. یالگانی ها. تیره ای از گیاهان دو لپه یی پیوسته جدا گلبرگ که مخصوص نواحی آسیا و افیقا و آمریکا و استرالیا است. این تیره دارای برخی گونه ها علفی و برخی گونه های درختچه یی راست یا بالا رونده می باشد، سر دسته گیاهان این تیره کلوچه و پاپینه می باشد لوگانی
گیاهی است از تیره لگنیها که علفی است و دارای برگهای مستقابل و منظم می باشند لوگانی. یالگانی ها. تیره ای از گیاهان دو لپه یی پیوسته جدا گلبرگ که مخصوص نواحی آسیا و افیقا و آمریکا و استرالیا است. این تیره دارای برخی گونه ها علفی و برخی گونه های درختچه یی راست یا بالا رونده می باشد، سر دسته گیاهان این تیره کلوچه و پاپینه می باشد لوگانی
منسوب به گوزگانان. الف - از مردم گوزگانان ب - ساخته گوزگانان، تیماج سختیان (که در اصل منسوب به گوزگانان بود)، توضیح اصل آن ترکیب وصفی پوست گوزگانی بود: انبیر قصبه گوزگانانست... و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جهان ببرند
منسوب به گوزگانان. الف - از مردم گوزگانان ب - ساخته گوزگانان، تیماج سختیان (که در اصل منسوب به گوزگانان بود)، توضیح اصل آن ترکیب وصفی پوست گوزگانی بود: انبیر قصبه گوزگانانست... و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جهان ببرند