جدول جو
جدول جو

معنی کوزابر - جستجوی لغت در جدول جو

کوزابر
(بَ)
قدح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از آن کوزابری باز کردار
کلفتش بسدین و تنش زرین.
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(ملک قفند) صلح خواست از اسکندر و دختر... فیلسوف و کوزابری به اسکندر فرستاد و در شاهنامه نام کید هندو گفته است. (مجمل التواریخ و القصص 119). و خسروپرویز را (ز) آنچ هیچ ملوک دیگر را نبود کوزابری بود هرچند از آن شراب و اگر آب فروکردندی هیچ کم نیامدی. (مجمل التواریخ و القصص ص 80). و رجوع به کوزاوره و کوزوره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، جمع واژۀ وزر، وزر ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولار
تصویر کولار
کوله خس، گیاهی چندساله با برگ های بیضی نوک تیز و گل های کوچک سبز رنگ که ساقۀ زیرزمینی و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، جز، جیز، چوشت، کول، کول کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کومار
تصویر کومار
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوزار
تصویر بوزار
بوی افزار، موادی که به عنوان چاشنی در غذا ریخته می شود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین و مانند آن، بوزا، بوافزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواسر
تصویر کواسر
کاسر، پرندگان شکاری، جمع واژۀ کاسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوتار
تصویر کوتار
کوچۀ تنگ و سرپوشیده، ساباط، دالان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولاب
تصویر کولاب
آبگیر، تالاب، استخر، مرداب، کول
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
از بلاد بزرگ آس و روس است از اقلیم هفتم. (نزهه القلوب چ لیدن ص 264)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
شهری است در روس و گویند بزرگتر از بلغار است. پادشاه گروهی از روسها که نزدیک بلغار هستند در کوثابه ساکن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کولباره، کوله بار، کوله باره، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کسی که بوزه میسازد و میفروشد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بزابه. اتابک بوزابه حاکم فارس در زمان الب ارسلان سلجوقی. حکومت بوزابه در فارس به اجماع مورخین فقط ده سال بوده است و ابتدای آن از سنۀ 532 هجری قمری است. وی در جنگی که مابین او و سلطان مسعود روی داد بدست همان سلطان در موضعی مابین اصفهان و همدان موسوم به مرج قراتکین کشته شد. (از حاشیۀ شدالازار ص 272)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در جنوب ایتالیا که بوسیلۀ تنگۀ مسین از سیسیل جدا میشود، و 2000000 تن سکنه دارد، کوهستانی و جنگلی و زلزله خیز است و در آن به سال 1783 زلزله ای رخ داد و جهل هزار تن هلاک شدند
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نمک. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ابوصابر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سنگتراش در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نزدیکترین شهری است از روس به مسلمانی و جایی بانعمت است و مستقر ملک است و از وی مویهای گوناگون و شمشیر باقیمت خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کواسر
تصویر کواسر
به گونه رمن مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوزاگر
تصویر بوزاگر
کسی که بوزه میسازد و میفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزاب
تصویر گوزاب
آشی را گویند که از گوشت و برنج و نخود پزند
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آنرا برای زهر آلود ساختن نوک نیزه صید حیوانات بکار میبرند. این ماده از گیاهان مختلف خصوصا گونه های مختلف جوالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، و به معنی گناهها و بارهای سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزار
تصویر پوزار
پاافزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعابر
تصویر کعابر
به گونه رمن سر استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
داروهای گرمی که در طعامها ریزند مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها توابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولاب
تصویر کولاب
آبگیر استخر تالاب. استخر و تالاب را گویند، آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
((اَ یا اُ))
جمع وزر، گناه ها، بارهای گران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتار
تصویر کوتار
کوچه و بازاری که روی آن سر پوشیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوپار
تصویر کوپار
گله گاو و گوسفند. کوپاره هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولاب
تصویر کولاب
آبگیر، استخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالابر
تصویر کالابر
آسانسور حمل اجناس و اشیاء
فرهنگ واژه فارسی سره
کوله بار
فرهنگ گویش مازندرانی