خانه ای باشد که آن را از چوب و نی و علف سازند. (برهان). خانه خرپشته که از چوب و علف و نی سازند، بخلاف کاخ که خانه عالی را گویند و کوخ در قاموس نیز آمده که خانه ای که روزن نداشته باشد. ج، اکواخ. (از آنندراج). خانه نیین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کردی، کوخیک (کلبه، مصغر کوخ) و در عربی کوخ، کازه ای از نی و کلک و مانند آن بی روزن. (حاشیۀ برهان چ معین) : دنیا که دو روزه کاخ و کوخی است در راه محمدی کلوخی است. خاقانی (از حاشیۀبرهان چ معین). ، خانه بی روزن را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گیاهی که از آن حصیر بافند و در خراسان خربزه آونگ کنند. (برهان). یک نوع گیاهی که از آن حصیر سازند. (ناظم الاطباء). مصحف لوخ است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به لوخ و روخ شود، چرک کنج و گوشه های چشم را هم می گویند. (برهان). چرک کنج چشم. (ناظم الاطباء) ، به معنی کرم هم آمده است، چنانکه گویند: در فلان چیز کوخ افتاده است، یعنی کرم افتاده است. (برهان). کرم. (ناظم الاطباء) : مشهدی کوخ، کرم. (فرهنگ فارسی معین)
خانه ای باشد که آن را از چوب و نی و علف سازند. (برهان). خانه خرپشته که از چوب و علف و نی سازند، بخلاف کاخ که خانه عالی را گویند و کوخ در قاموس نیز آمده که خانه ای که روزن نداشته باشد. ج، اکواخ. (از آنندراج). خانه نیین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کردی، کوخیک (کلبه، مصغر کوخ) و در عربی کوخ، کازه ای از نی و کلک و مانند آن بی روزن. (حاشیۀ برهان چ معین) : دنیا که دو روزه کاخ و کوخی است در راه محمدی کلوخی است. خاقانی (از حاشیۀبرهان چ معین). ، خانه بی روزن را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گیاهی که از آن حصیر بافند و در خراسان خربزه آونگ کنند. (برهان). یک نوع گیاهی که از آن حصیر سازند. (ناظم الاطباء). مصحف لوخ است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به لوخ و روخ شود، چرک کنج و گوشه های چشم را هم می گویند. (برهان). چرک کنج چشم. (ناظم الاطباء) ، به معنی کرم هم آمده است، چنانکه گویند: در فلان چیز کوخ افتاده است، یعنی کرم افتاده است. (برهان). کرم. (ناظم الاطباء) : مشهدی کُوخ، کرم. (فرهنگ فارسی معین)
کازه ای از نی و کلک و مانند آن بی روزن، کاخ مثله، ج، اکواخ، کوخان، کیخان، کوخه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کوخ و کاخ، خانه ای که از نی برآورده باشند بی روزن و هر دو کلمه دخیل است، (از اقرب الموارد) : محرّد، الکوخ فارسیه، الکوخ و الکاخ، بیت مسنم من قصب بلاکوه، (تاج العروس)، بیت محرد، مسنم و هو الذی یقال له بالفارسیه کوخ، (لسان العرب)، هر خانه بدون روزن، (از اقرب الموارد)
کازه ای از نی و کلک و مانند آن بی روزن، کاخ مثله، ج، اکواخ، کوخان، کیخان، کِوَخه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کوخ و کاخ، خانه ای که از نی برآورده باشند بی روزن و هر دو کلمه دخیل است، (از اقرب الموارد) : مُحَرَّد، الکوخ فارسیه، الکوخ و الکاخ، بیت مسنم من قصب بلاکوه، (تاج العروس)، بیت محرد، مسنم و هو الذی یقال له بالفارسیه کوخ، (لسان العرب)، هر خانه بدون روزن، (از اقرب الموارد)
خوشۀ انگوررا گویند و به عربی خصله خوانند. به این معنی به فتح اول و ثانی و سکون ثالث و کاف هم آمده است. (برهان) (از آنندراج). خوشۀ انگور و قطعه ای از خوشه انگور. (ناظم الاطباء) : خصله، کوخک. (السامی فی الاسامی)
خوشۀ انگوررا گویند و به عربی خصله خوانند. به این معنی به فتح اول و ثانی و سکون ثالث و کاف هم آمده است. (برهان) (از آنندراج). خوشۀ انگور و قطعه ای از خوشه انگور. (ناظم الاطباء) : خصله، کوخک. (السامی فی الاسامی)
اسم از شکوخیدن. (ناظم الاطباء). ریشه شکوخیدن بمعنی پای در جایی گیر کردن. آشکوخیدن، قدم به غلط برداشتن. لغزیدن. (فرهنگ لغات شاهنامه). افتادگی. سقوط. (ناظم الاطباء). بسر درآمدگی. (برهان) (آنندراج). کسی که پایش به چیزی درآید و به سر درافتد، گویند: بشکوخید. (فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ اسدی) ، لغزش. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) : هرکه او در ره رود سرمست و شوخ افتد اندر خاک خواری از شکوخ. رودکی. و رجوع به شکوخیدن شود
اسم از شکوخیدن. (ناظم الاطباء). ریشه شکوخیدن بمعنی پای در جایی گیر کردن. آشکوخیدن، قدم به غلط برداشتن. لغزیدن. (فرهنگ لغات شاهنامه). افتادگی. سقوط. (ناظم الاطباء). بسر درآمدگی. (برهان) (آنندراج). کسی که پایش به چیزی درآید و به سر درافتد، گویند: بشکوخید. (فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ اسدی) ، لغزش. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) : هرکه او در ره رود سرمست و شوخ افتد اندر خاک خواری از شکوخ. رودکی. و رجوع به شکوخیدن شود