جدول جو
جدول جو

معنی کواز - جستجوی لغت در جدول جو

کواز
کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر
تصویری از کواز
تصویر کواز
فرهنگ فارسی عمید
کواز
(کَ)
تنگ را گویند و آن کوزه ای باشد سرتنگ و گردن کوتاه که مسافران با خود دارند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). مصحف کراز است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کراز شود، چوبدستی که خر و گاو بدان برانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صحیح گواز است. (حاشیه برهان چ معین). و رجوع به گواز و گواره شود
لغت نامه دهخدا
کواز
(کَوْ وا)
آنکه کوزه های سفالی می سازد. (از انساب سمعانی). کوزه گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کویز
تصویر کویز
کنج، گوشۀ خانه
قفیز، آستانۀ تحمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواز
تصویر جواز
پروانۀ سفر، جایز بودن، روا بودن، رخصت، اجازه، گذشتن از جایی یا از راهی،
پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، لهی، پروانچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آواز
تصویر آواز
بانگ، صوت، نغمه، آهنگ، بانگ آهنگین انسان همراه با کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناز
تصویر کناز
کاناز، قسمت انتهایی خوشۀ خرما که به شاخه چسبیده است، کنز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواز
تصویر گواز
چوب دستی کلفتی که با آن خر و گاو را می رانند، برای مثال دوستان را بیافتی به مراد / سر دشمن بکوفتی به گواز (فرخی - لغت نامه - گواز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوار
تصویر کوار
سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواژ
تصویر کواژ
طعنه، سرزنش، شوخی، مزاح
فرهنگ فارسی عمید
(اَکْ)
جمع واژۀ کوزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ کوز به معنی آبجامه ای است معروف. (آنندراج). رجوع به کوز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / زِ)
به معنی اول کواز است که تنگ مسافران باشد. (برهان). به معنی کوزه ای است سرتنگ که مسافران برای خوردن آب با خود دارند. (آنندراج). تنگ آبخوری گردن کوتاه مسافران. (ناظم الاطباء). مصحف کرازه است. (حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کرازه و کراز شود، کشکول چوبین. (انجمن آرا). کچکول چوبین. (آنندراج) :
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با کوازۀ چوبین همی روم.
فاخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ / زِ)
تخم مرغ نیم پخته و معرب آن جوازق است. (برهان) (ناظم الاطباء). رشیدی صحیح این کلمه را ’گوازه’ می داند و معرب آن جوازق مؤید این قول است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به معنی آخر کواژه شود.
- کوازه کردن خایه، نیم بند کردن تخم مرغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ / زِ)
چوبی که خر و گاو بدان رانند. (برهان). این معنی با کاف فارسی است. (آنندراج). صحیح گوازه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به گوازه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لواز
تصویر لواز
بادام فروش
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز
فرهنگ لغت هوشیار
آگنده گوشت سخت اندام: مرد از ریشه پارسی گنجگر گنج اندوز بن و بیخ خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
نوازش: از نواز شاه آن زار حنیذ در تن خود غیرجان جانی ندید (ندید)، (مثنوی. نیک. 541: 6)، در ترکیب بمعنی نوازنده آید: بنده نوازکوچک نوازگوش نوازمهمان نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویز
تصویر کویز
گوشه خانه، کنج خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورز
تصویر کورز
میوه و بار کور (کبر)
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری که از سردی پیدا گردد و یا لرزه و ترنجیدگی از سرما، دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه به سبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا می شود، مرضی عفونی است که سبب سم میکربی حاصل می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواژ
تصویر کواژ
سرزنش، شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواش
تصویر کواش
روش، طرز، گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ کوزه سر تنگ باژن نخزار نهاز قچقار که خرجینه شبان بر دارد. شیشه و کوزه سر تنگ که مسافر ان با خود برند: (با نعمتی تمام بدر گاهت آمدم امروز با کراز و چوبی همی روم) (فاخری)
فرهنگ لغت هوشیار
امکان و تساهل، پاسپورت، گذر نامه، پروانه، اجازه نامه، رفتن و گذشتن تشنگی تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواز
تصویر آواز
صوت، بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواز
تصویر آواز
آوا، بانگ، نغمه، سرود، آهنگ، هر یک از دستگاه های موسیقی و گوشه های آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواز
تصویر جواز
((جَ))
گواز، چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواز
تصویر جواز
((جُ))
هاون سنگین و چوبین، مهراس، چوبی که ستوران را بدان رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواز
تصویر جواز
((جَ))
اجازه دادن، رخصت دادن، گذرنامه، پاسپورت، گذشتن، گذشتن از جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کزاز
تصویر کزاز
((کُ))
عفونی شدن شدید در اثر ورود میکربی مخصوص از راه زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراز
تصویر کراز
((کُ))
تنگ، کوزه آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواش
تصویر کواش
((کَ))
صفت، گونه، روش، طریق. کواشه هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواس
تصویر کواس
((کُ))
طرز، روش، گواش، گواسه، گواشه، گواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواز
تصویر جواز
پروانه
فرهنگ واژه فارسی سره