جدول جو
جدول جو

معنی جواز

جواز((جَ))
اجازه دادن، رخصت دادن، گذرنامه، پاسپورت، گذشتن، گذشتن از جایی
تصویری از جواز
تصویر جواز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جواز

جواز

جواز
امکان و تساهل، پاسپورت، گذر نامه، پروانه، اجازه نامه، رفتن و گذشتن تشنگی تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار

جواز

جواز
پروانۀ سفر، جایز بودن، روا بودن، رخصت، اجازه، گذشتن از جایی یا از راهی،
پَروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اِجازه نامه، لیسانس، حُکم، فَرمان، اِذن، اِجازه، مُجَوِّز، لِهی، پَروانَچه
جواز
فرهنگ فارسی عمید

جواز

جواز
هاون سنگین و چوبین، مهراس، چوبی که ستوران را بدان رانند
جواز
فرهنگ فارسی معین

جواز

جواز
نوعی هاون چوبی یا سنگی برای کوبیدن چیزی تا عصاره یا روغن آن را بگیرند، جوغن، برای مِثال ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت / چون کرنجی که فرو کوفته باشد به جواز (فرخی - ۲۰۰)
فرهنگ فارسی عمید

جواز

جواز
اجازه، اذن، پته، پروانه، تجویز، تصدیق، رخصت، رخصت نامه، روادید، گذرنامه، گواهی، مجوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد