بودن، هستی یافتن، پدید آمدن، هستی و عالم وجود کون وفساد: در فلسفه هستی یافتن و تباه شدن که به طور پیوسته بر جهان هستی عارض می گردد کون و مکان: کنایه از مجموع آنچه در عالم وجود دارد، جهان هستی
بودن، هستی یافتن، پدید آمدن، هستی و عالم وجود کون وفساد: در فلسفه هستی یافتن و تباه شدن که به طور پیوسته بر جهان هستی عارض می گردد کون و مکان: کنایه از مجموع آنچه در عالم وجود دارد، جهان هستی
دوش، کتف، کوله کندن، کاویدن، گود کردن، شیار کردن زمین، کولیدن گول، جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض، برکه جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، اشوزشت، پش، آکو، پشک، پژ، بوم، هامه، کوکن، پسک، کلیک، کنگر، کلک، چوگک، کوف، شباویز، مرغ شب آویز، چغو، بیغوش، مرغ بهمن، بایقوش، مرغ شباویز، کوچ، بوف، مرغ حق
دوش، کتف، کوله کندن، کاویدن، گود کردن، شیار کردن زمین، کولیدن گول، جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض، برکه جُغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، اَشوزُشت، پُش، آکو، پَشک، پُژ، بوم، هامِه، کوکَن، پَسَک، کَلیک، کُنگُر، کَلِک، چوگَک، کوف، شَباویز، مُرغ شَب آویز، چَغو، بَیغوش، مُرغ بَهمَن، بایقوش، مُرغ شَباویز، کوچ، بوف، مُرغ حَق
حرکت عده ای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر بن مضارع کوچیدن، طایفه، دودمان، خانواده جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کنگر، کوکن، اشوزشت، هامه، چغو، آکو، کلیک، پش، پسک، کلک، مرغ شب آویز، کوف، بایقوش، مرغ بهمن، پژ، چوگک، بوف، بیغوش، پشک، شباویز، بوم، کول، مرغ شباویز، مرغ حق لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
حرکت عده ای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر بن مضارعِ کوچیدن، طایفه، دودمان، خانواده جُغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کُنگُر، کوکَن، اَشوزُشت، هامِه، چَغو، آکو، کَلیک، پُش، پَسَک، کَلِک، مُرغ شَب آویز، کوف، بایقوش، مُرغ بَهمَن، پُژ، چوگَک، بوف، بَیغوش، پَشک، شَباویز، بوم، کول، مُرغ شَباویز، مُرغ حَق لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کَژبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، کَج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاژِه، کَلاج، اَحوَل، دُوبین
بدی، شر، آفت، فساد، بد سوء استفاده: بهره برداری بد سوء تفاهم: بد درک کردن، بد دریافتن امری یا عملی سوء حال: بدی حال، بدحالی، تنگدستی سوء خط: بدی خط و بهره، تیره بختی سوء خلق: بدخلقی، بدخویی سوء سابقه: پیشینۀ بد، بدی پیشینه سوء ظن: گمان بد، بدگمانی سوء عمل: بدی کردار، بدکرداری سوء نیت: نیت بد، اندیشۀ بد در کاری یا دربارۀ کسی سوء هضم: در پزشکی عارضه ای که به دلیل اختلال در هضم غذا بروز می کند، بدی گوارش، ترشا، تخمه
بدی، شر، آفت، فساد، بد سوء استفاده: بهره برداری بد سوء تفاهم: بد درک کردن، بد دریافتن امری یا عملی سوء حال: بدی حال، بدحالی، تنگدستی سوء خط: بدی خط و بهره، تیره بختی سوء خلق: بدخلقی، بدخویی سوء سابقه: پیشینۀ بد، بدی پیشینه سوء ظن: گمان بد، بدگمانی سوء عمل: بدی کردار، بدکرداری سوء نیت: نیت بد، اندیشۀ بد در کاری یا دربارۀ کسی سوء هضم: در پزشکی عارضه ای که به دلیل اختلال در هضم غذا بروز می کند، بدی گوارش، ترشا، تخمه
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، جعل، قرنبا
سِرگین گَردان، حشره ای سیاه و پِردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سِرگین غَلتان، سِرگین گَردانَک، خَروَک، خَبَزدو، خَبَزدوک، خَزدوک، کَوَزدوک، چَلاک، چَلانَک، کَستَل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگَردانَک، بالش مار، جُعَل، قُرُنبا
تودۀ چیزی، خرمن، کوت، سرگین چهارپایان یا خاک روبه، زباله، علف های پوسیده و سایر مواد که برای قوت دادن زمین در مزارع می ریزند، بار کود شیمیایی: در کشاورزی کود مصنوعی که از شوره، آمونیاک، آهک، گرد استخوان و برخی مواد دیگر برای زراعت درست می کنند
تودۀ چیزی، خرمن، کوت، سرگین چهارپایان یا خاک روبه، زباله، علف های پوسیده و سایر مواد که برای قوت دادن زمین در مزارع می ریزند، بار کود شیمیایی: در کشاورزی کود مصنوعی که از شوره، آمونیاک، آهک، گرد استخوان و برخی مواد دیگر برای زراعت درست می کنند
سبزۀ کنار حوض یا نهر، سبزه ای که بر کنار حوض می روید، کزم، برای مثال آن حوض و آب روشن و آن کوم گرد او / روشن کند دلت چو ببینی هرآینه (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
سبزۀ کنار حوض یا نهر، سبزه ای که بر کنار حوض می روید، کزم، برای مِثال آن حوض و آب روشن و آن کوم گِرد او / روشن کند دلت چو ببینی هرآینه (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
کوشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای کوشش کننده مثلاً سخت کوش، سعی، کوشش، برای مثال اول ای جان دفع حرص موش کن / بعد از آن در جمع گندم کوش کن (مولوی - ۵۰)
کوشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای کوشش کننده مثلاً سخت کوش، سعی، کوشش، برای مِثال اول ای جان دفع حرص موش کن / بعد از آن در جمع گندم کوش کن (مولوی - ۵۰)
نابینا، کسی که چشمانش معیوب باشد و چیزی را نبیند کور و کبود: کنایه از تیره و تار، نیست و نابود، زشت و ناقص، تیره روزی و محنت، برای مثال چو فضولی گشت و دست و پا نمود / در عنا افتاد و در کور و کبود (مولوی - ۷۲)
نابینا، کسی که چشمانش معیوب باشد و چیزی را نبیند کور و کبود: کنایه از تیره و تار، نیست و نابود، زشت و ناقص، تیره روزی و محنت، برای مِثال چو فضولی گشت و دست و پا نمود / در عنا افتاد و در کور و کبود (مولوی - ۷۲)
بدی و بی ادبی، سوء اتفاق، پیش آمد بد، بدی، اندوه، پیسه از بیماری ها، بیماری اندوهاندن اندهگین کردن، بد کردن، بدی کردن، پارسی تازی گشته سو روشنایی آتش، کمسو شدن، چشم بدی شر، زشتی، جمع اسواء. یا سوء استعمال. بد و نابجا به کار بردن، یا سوء تفاهم. بد درک کردن، استنباط نادرست از گفته ای یا نوشته ای. یا سوء حال. پریشانی بد حالی، فقر. یا سوء حظ. بد بختی. یا سوء خلق. بدخلقی تند خویی. یه سوء سابقه. بدی پیشینه (دزدی اختلاس و غیره)، یا سوء ظن. گمان بر درباره کسی. یا سوء ظنی. کسی که نسبت به دیگران بد گمان است. یا سوء عمل (اعمال) بد کرداری شرارت یا سوء مزاج. ناخوشی دستگاه هاضمه، بیماری ناخوشی. یا سوءنیت. اندیشه بد درباره کسی. یا سوء هضم. زیاد شدن، ترشحات اسیدی معده به علت امتلا یا افراط در شرب مشروبات الکلی بدی گوارش تخمه
بدی و بی ادبی، سوء اتفاق، پیش آمد بد، بدی، اندوه، پیسه از بیماری ها، بیماری اندوهاندن اندهگین کردن، بد کردن، بدی کردن، پارسی تازی گشته سو روشنایی آتش، کمسو شدن، چشم بدی شر، زشتی، جمع اسواء. یا سوء استعمال. بد و نابجا به کار بردن، یا سوء تفاهم. بد درک کردن، استنباط نادرست از گفته ای یا نوشته ای. یا سوء حال. پریشانی بد حالی، فقر. یا سوء حظ. بد بختی. یا سوء خلق. بدخلقی تند خویی. یه سوء سابقه. بدی پیشینه (دزدی اختلاس و غیره)، یا سوء ظن. گمان بر درباره کسی. یا سوء ظنی. کسی که نسبت به دیگران بد گمان است. یا سوء عمل (اعمال) بد کرداری شرارت یا سوء مزاج. ناخوشی دستگاه هاضمه، بیماری ناخوشی. یا سوءنیت. اندیشه بد درباره کسی. یا سوء هضم. زیاد شدن، ترشحات اسیدی معده به علت امتلا یا افراط در شرب مشروبات الکلی بدی گوارش تخمه