جدول جو
جدول جو

معنی کوش

کوش
کوشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای کوشش کننده مثلاً سخت کوش، سعی، کوشش، برای مثال اول ای جان دفع حرص موش کن / بعد از آن در جمع گندم کوش کن (مولوی - ۵۰)
تصویری از کوش
تصویر کوش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کوش

کوش

کوش
سر کیر بزرگ، کواشه کثمامه مثله، (منتهی الارب)، حشفۀ بزرگ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کوش

کوش
به معنی کوشش و سعی باشد، (برهان)، سعی و جهد و کوشش، (ناظم الاطباء) :
آن همه کم شود چو کوش آمد
گرچه چون زهر بود نوش آمد،
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 284)،
تا نکند دوست نظر ضایع است
سعی من و جهد من و کوش من،
نزاری قهستانی (از آنندراج)،
،
امر به کوشش کردن و کوشیدن هم هست یعنی بکوش و سعی کن، (برهان)، فعل امر (دوم شخص مفرد) است از کوشیدن، بکوش، سعی کن، (فرهنگ فارسی معین)،
کوشش و سعی کننده را نیز گویند که فاعل باشد، (برهان)، کوشش کننده و سعی نماینده، (ناظم الاطباء)، کوش، (کوشنده) در ترکیب به معنی کوشنده آید، (از فرهنگ فارسی معین)،
- بیهوده کوش، آنکه کوشش بیهوده کند، آنکه از کوشش خود نتیجه نتواند گرفت،
- سخت کوش، آنکه بسیار کوشش کند، آنکه سعی و جهد بلیغ داشته باشد
لغت نامه دهخدا

کوش

کوش
بلادی که بعضی از نسل کوش در آن ساکن بودند و در حبشه واقع بود، (قاموس کتاب مقدس)، و رجوع به مدخل قبل، قاموس کتاب مقدس و کوشان شود
لغت نامه دهخدا

کوش

کوش
اول زادۀ حام که او همان نمرود است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

کوش

کوش
نام روز چهارم است از ماههای فارسی، (برهان)، نام روز چهارم از هر ماهی، (ناظم الاطباء)، صحیح ’گوش’ است، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به گوش شود
لغت نامه دهخدا

کوش

کوش
کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). صورتی از کفش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم نشوی کوش او چه خایی برغست.
کسائی.
پل به کوش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا.
عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 64).
پایم بکوفت تنگی کوش ای شهاب دین.
سوزنی.
در طلب رضای تو کوش و فام پاره شد...
سیدهاشمی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کوش

کوش
ترسیدن. (از منتهی الارب). ترسیدن و فزع کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گاییدن. (از منتهی الارب). کاش جاریته، گایید کنیزک خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا