کوشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای کوشش کننده مثلاً سخت کوش، سعی، کوشش، برای مثال اول ای جان دفع حرص موش کن / بعد از آن در جمع گندم کوش کن (مولوی - ۵۰)
به معنی کوشش و سعی باشد، (برهان)، سعی و جهد و کوشش، (ناظم الاطباء) : آن همه کم شود چو کوش آمد گرچه چون زهر بود نوش آمد، سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 284)، تا نکند دوست نظر ضایع است سعی من و جهد من و کوش من، نزاری قهستانی (از آنندراج)، ، امر به کوشش کردن و کوشیدن هم هست یعنی بکوش و سعی کن، (برهان)، فعل امر (دوم شخص مفرد) است از کوشیدن، بکوش، سعی کن، (فرهنگ فارسی معین)، کوشش و سعی کننده را نیز گویند که فاعل باشد، (برهان)، کوشش کننده و سعی نماینده، (ناظم الاطباء)، کوش، (کوشنده) در ترکیب به معنی کوشنده آید، (از فرهنگ فارسی معین)، - بیهوده کوش، آنکه کوشش بیهوده کند، آنکه از کوشش خود نتیجه نتواند گرفت، - سخت کوش، آنکه بسیار کوشش کند، آنکه سعی و جهد بلیغ داشته باشد
کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). صورتی از کفش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نشوی کوش او چه خایی برغست. کسائی. پل به کوش اندر بکفت و آبله شد کابلیج از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا. عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 64). پایم بکوفت تنگی کوش ای شهاب دین. سوزنی. در طلب رضای تو کوش و فام پاره شد... سیدهاشمی (از آنندراج)