جدول جو
جدول جو

معنی کهیچ - جستجوی لغت در جدول جو

کهیچ
(کُ هََ لَ)
به معنی کهی است که نام قلعه ای باشد از ولایت سیستان. و بعضی گویند کهیج معرب کهی باشد. (برهان). نام قلعه ای است از ولایت سیستان، و به مرور ایام جیم فارسی را انداختند، در این روزگار به کهی معروف است. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). در تاریخ سیستان (ص 207 و 408 و 308) چنین نامی نیامده. نام قلعه ای در سیستان ’کوهژ’ آمده که درتاریخ بیهقی چ قدیم طهران آن را ’کوهتیز’ و در چ کلکته ’کوهشیر’ (قلعتی از قلاع غزنین) نوشته اند. و نیز نام جایی در سیستان ’قوهه’ (معرب کوهه، کهه) آمده. احتمال می رود که ’کهیج’ = کوهیج = کوفیج = کوفج همان طایفۀ معروف ساکن بلوچستان و کرمان باشد و لغهً همه این اسماء به معنی کوهی (کوهستانی) است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
نمانیم کآرام گیرند هیچ
سپاهان ما با سپاه کهیچ.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهیر
تصویر کهیر
عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویچ
تصویر کویچ
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیچ
تصویر کیچ
پراکنده، پریشان، کم، اندک، خرد، آهسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیچ
تصویر هیچ
ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهین
تصویر کهین
کوچک، کوچک تر، کهتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریچ
تصویر کریچ
خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کرچه، گریچ، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
سیب صحرایی را گویند که به عربی زعرور و ذوثلثهحبات خوانند به سبب آنکه دانۀ آن سه پهلو می باشد. (برهان) (آنندراج). سیب صحرایی که آن را نقل خواجو و میوۀ خرس و ’کیل’ و ’کیلک’ نیز خوانند وبه تازی تفاح بری و ذوثلاث حبات و به یونانی زعرور نامند. (فرهنگ رشیدی). زعرور و ’کیل’ کوهی. (ناظم الاطباء). رجوع به کهیر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان طارم بالاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 214 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کهیچ. (ناظم الاطباء). قلعه ای است معروف قریب به مکران که به کیج و مکران شهرت دارد و از ولایات نزدیک سیستان است، و آن را کهی نیز گویند. و بعضی کهیج را معرب کهی دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به کهیچ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آماس و ورمی در پوست بدن شبیه به آماسی که از برخورد گزنه پدید می آید، و ایر نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیماری کوتاه مدت که با سرخی پوست و خارش بسیار در تمام بدن ملازم است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عارضۀ پوستی است که به صورت دانه های کوچک صورتی رنگ یا به شکل برجستگیهای وسیعتر و گاهی به صورت تاول دیده می شود و با خارش شدید همراه است. کهیرمعمولاً بر اثر واکنش بدن در برابر مواد هیستامینی یا ترکیباتی نزدیک به هیستامین عارض می گردد و آن معمولاً به علت حساسیت بدن در برابر مادۀ شیمیایی به خصوصی یا یک شی ٔ مخصوص است، چه این مواد در حکم مواد آلرژن می باشد. مرض سودا. کئیر. (فرهنگ فارسی معین)
سیب صحرایی را گویند، و آن را در خراسان علف شیران و به عربی زعرور خوانند. (برهان). سیب صحرایی است که نقل خواجه و میوۀ خرس وکیل و کیلک نیز خوانند و به تازی تفاح بری گویند و به یونانی زعرور گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کهیل کوهی و زعرور. (ناظم الاطباء). کهیر و کهین اسم فارسی زعرور است. (فهرست مخزن الادویه) (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کهین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوهه آویز. (ناظم الاطباء). حلقه یا دوالی که بر زین نصب کنند و گرز را بدان بندند. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تیره ای از طایفۀ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(کُهََ)
از نامهای عربان است. (منتهی الارب).
- یوم الکهیل، از ایام عرب است. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرد کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج). پیر و فرتوت. (ناظم الاطباء) : رجل کهیم، مرد سالخوردۀ تهیدست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زالزالک وحشی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ولیک (بیشتردر اطراف تهران و همدان مستعمل است) ، زالزالک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویج شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
کریج. کریجه. خانه کوچک مطلقاً، خانه کوچکی که از نی و علف سازند مانند اطاقک دهقانان در کنار مزرعه و فالیز. (فرهنگ فارسی معین) :
همه عالم چو باغ و بستان است
این کریچت بتر ز زندان است.
سنائی (از فرهنگ فارسی معین).
، تالاری که بر بالای خرمن غلۀ ناکوفته سازند تا باران آن را ضایع نسازد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کریج، کریجه و کریچه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کریج. کریچه. کرچه. کریز. کریزه. کریغ. تولک. پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آنها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کریز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
این کلمه در فهرست ولف ص 665 دشمن معنی شده و بر اساس نشانیی که داده است در شاهنامۀ چ بروخیم دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهین
تصویر کهین
کوچکتر، اصغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیچ
تصویر هیچ
ناچیز و معدوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهی
تصویر کهی
منسوب به که کاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیچ
تصویر کیچ
پراگنده پریشان، کم اندک، کوچک خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویچ
تصویر کویچ
ولیک (بیشتر در اطراف تهران و همدان مستعمل است)، زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان کهیله هندی دارچین ختایی از گیاهان کلانسال: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
آماس و ورمی که در پوست بدن شبیه به آماسی که از برخورد گزنه پدید میاید میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریچ
تصویر کریچ
((کَ))
کریج، کریچه، کرچه، کریز، گریزه، کریغ، پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آن ها، تولک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهین
تصویر کهین
((کِ))
کوچکترین، خردترین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهیر
تصویر کهیر
((کَ))
نوعی بیماری پوستی که در اثر حساسیت نسبت به بعضی غذاها و داروها به وجود می آید و آن برآمدگی هایی سرخ رنگ و خارش دار در پوست است، کئیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیچ
تصویر کیچ
پراکنده، پریشان، کم، اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیچ
تصویر هیچ
((هَ یَ))
اصلاً، ابداً، نیست، نابود، پوچ، بی اعتبار، آیا، هیچ می دانی ¿
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیچ
تصویر هیچ
No
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هیچ
تصویر هیچ
não
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هیچ
تصویر هیچ
no
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هیچ
تصویر هیچ
nie
دیکشنری فارسی به لهستانی