جدول جو
جدول جو

معنی کهورکه - جستجوی لغت در جدول جو

کهورکه
(کَ کَ / کِ)
کورکا. کهورکا. رجوع به کورکا و تاریخ غازانی ص 57، 60، 64، 127، 155 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَهَْ رَ / رِ)
مهد و گهواره. (ناظم الاطباء). رجوع به گهواره شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
تیرگی. والکدره فی اللون و الکدوره فی الماء و العین. (از منتهی الارب). تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب. (ناظم الاطباء). دردآلودگی. (یادداشت مؤلف). مقابل صفا. (از آنندراج). و رجوع به کدورت شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آشیانۀ مرغان را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
بار و میوۀ کبر باشد و آن شبیه است بخیار کوچک و آن را خیار کبر هم میگویند. در سرکه انداخته آچار سازند و با طعام خورند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
بمعنی عهر است. رجوع به عهر شود
لغت نامه دهخدا
(فُرْ مُزْ)
شهری به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که تقریباً یکصدوپنجاه خانوار میشوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 58). رجوع به ببرک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رجوع به کورکا و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم. واقع در یکهزارگزی جنوب راین کنار راه فرعی ساردوئیه به راین. سکنۀ آن یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُهَْ دَ)
طایفه ای از طوایف قشقایی و مرکب از 400 خانوار که در حوالی دره کرد مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 80)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تیره شدن و کذا کدر عیشه، نقیض صفا و منه: خذ ما صفا و دع ماکدر. (از منتهی الارب). نقیض صفاست و گفته اند کدره در لون و کدوره در آب و چشم و کدر در همه موارد بکار رود. (از اقرب الموارد). کداره. کدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کدره. (اقرب الموارد). کدره. (منتهی الارب) و رجوع به مصادر مذکور شود
لغت نامه دهخدا
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را نوعی سبزی معنی کرده است. رجوع به دزی ج 2 ص 496 شود
لغت نامه دهخدا
(کی یَ)
در تاریخ خاندان نوبختی بنقل از مروج الذهب آرد: از فرق خرمیه و بومسلمیه است. گویا این کلمه که ضبط صحیح آن معلوم نشد با برکوکیه یکی باشد. (خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 262)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ وَ رَ)
ناقۀ بزرگ جثه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بزرگ جثه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ کلانسال. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر کلانسال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کشوردهنده. مملکت بخش:
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان.
عنصری.
روز هیجاها بود کشورگشای
روز مجلسها بود کشوردهی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طبل بزرگ. (فرهنگ فارسی معین) : بعد از آن کورکه را پاره ساختند. (ظفرنامۀ یزدی، فرهنگ فارسی معین). و فغان کورکه و نفیر به اوج اثیر رسید. (حبیب السیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کورگه، کورکا و کورگا شود
لغت نامه دهخدا
(کَهَْ وَ)
نام محلی در 369 هزارگزی کرمان و 158 هزارگزی زاهدان از راه شوره گز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ سَ / سِ)
گاورسه. (ناظم الاطباء). هر چیز ریزه و باریک که در خردی مشابه گاورس باشد. (غیاث).
- کاورسه کاری، ریزه کاری و خرده کاری. (آنندراج). دانه هایی هم چند گاورس در چیزی تعبیه کردن:
تاج گل را کز زرش کاورسه کاری کرده اند
شبنمش آویزه های در و گوهر کرده اند.
سلمان ساوجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی از دهستان کاغذکنان است که در شهرستان هروآباد واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهپرک
تصویر کهپرک
بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورکه
تصویر کورکه
طبل بزرگ: بعد از آن کور که را پاره ساختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهواره
تصویر کهواره
مهد و گهواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهوکه
تصویر نهوکه
فر سودگی، لاغری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورزه
تصویر کورزه
میوه و بار کور (کبر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهربه
تصویر کهربه
پارسی تازی گشته کهربی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورکا
تصویر کورکا
طبل بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوره
تصویر کنوره
فریبنده فریب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
کدورت در فارسی وروغ بیا ساقی ان آب آتش فروغ که از تن برد رنج و از دل وروغ (گرگانی) تیرگی، تنگدلی، آلودگی، ناخوشی میان من و یحیی جز ناخوشینیست (تاریخ برامکه) رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهوره
تصویر عهوره
عهاره بنگرید به عهاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوکه
تصویر سهوکه
بوی خوی (عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوکه
تصویر رهوکه
فرو هشتگی سستی بندها، تا سگی (اضطراب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوره
تصویر کنوره
((کَ رِ یا رَ))
فریبنده، فریب دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورکه
تصویر کورکه
((کَ))
کورکا. کهورکای، طبل بزرگ
فرهنگ فارسی معین
صخره
فرهنگ گویش مازندرانی