جدول جو
جدول جو

معنی کنوریدن - جستجوی لغت در جدول جو

کنوریدن
(مَعْ کَ دَ)
آدم بازی دادن و فریفتن مردم. (برهان) (آنندراج). فریب دادن. (انجمن آرا). فریفتن و مکر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کنوریدن
آدم بازی کردن و فریفتن مردم
تصویری از کنوریدن
تصویر کنوریدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
سرزنش کردن، زشت گفتن، ملامت کردن، مذمت کردن، برای مثال به نکوهش مکن درون ها ریش / خویشتن را نکوه از همه بیش (کسائی - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوریدن
تصویر آشوریدن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشوردن، آشردن، فاشورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوردیدن
تصویر نوردیدن
پیمودن، طی کردن، پیچیدن، تا کردن، نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
مویه کردن، ناله کردن، زوزه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسوریدن
تصویر بسوریدن
بشوریدن، لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروریدن
تصویر پروریدن
پروردن، پروراندن، پرورش دادن، تربیت کردن، فربه ساختن، آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
دیوانه شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو کَ / کِ دَ)
نفرین کردن. لعن کردن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
باور کردن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181). پذیرفتن. قبول کردن. اعتماد داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ شُ دَ)
پروردن. پروراندن. پرورانیدن. تیمار کردن. پرورش دادن. تربیت کردن. بار آوردن. بزرگ کردن. ترشیح. تعلیم. تأدیب:
یوز را هرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.
رودکی.
مار را هرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.
بوشکور.
بکشت از گوان جهان شست مرد
همه پروریده بگرد نبرد.
دقیقی.
جهانا ندانم چرا پروری
که پروردۀ خویش را بشکری.
فردوسی.
جهانا مپرورچو خواهی درود
چو می بدروی پروریدن چه سود.
فردوسی.
چنان پروریدیش دایه بناز
که روزی بچیزی نبودش نیاز.
فردوسی.
چنین گفت با دختر سرفراز
که ای پروریده بناز و نیاز.
فردوسی.
که چون بچۀ شیر نر پروری
چودندان کند تیز کیفر بری.
فردوسی.
بکوه و کنام و بمردار خون
همی پروریدم بخاک اندرون.
فردوسی.
که مانده ست شاهم بر آن خاک خشک
سیه ریش او پروریده به مشک.
فردوسی.
بکشت از تکینان چین شست مرد
همه پروریده بگرد نبرد.
فردوسی.
چنین یال و این چنگهای دراز
نه والا بود پروریدن به ناز.
فردوسی.
همی پروریدش به ناز و به رنج
بدو بود شاد و بدو داد گنج.
فردوسی.
بنزد نیایادگار از پدر
نیا پروریده مر او (هوشنگ) را ببر.
فردوسی.
بدو دادمت روزگاری دراز
همی پروریدت ببر بر بناز.
فردوسی.
بدو گفت منذر بسی رنج دید
که آزاده بهرام را پرورید.
فردوسی.
که کهتر برادر بدو سرفراز
قبادش همی پروریدی به ناز.
فردوسی.
آن خادم را نعلینی چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید!. (نوروزنامه).
نه سگ دامن کاروانی درید
که دهقان نادان که سگ پرورید.
سعدی (بوستان).
یکی بچۀ گرگ می پرورید
چو پرورده شد خواجه را بردرید.
سعدی (گلستان).
نشنیده ای که چه گفت آنکه از پروریدۀ خویش جفا دید؟. (گلستان).
، حمایت کردن. نوازش کردن:
گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی
یارب بیادش آور درویش پروریدن.
حافظ.
، تغذیه کردن. غذا دادن. غذو:
بچرخ برین بر پرد جان ما
گر او را بخورهای دین پروریم.
ناصرخسرو.
حورا که شنود ای مسلمانان
پرورده به آب چشم اهریمن.
ناصرخسرو.
، افراختن. بزرگ کردن
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
بسولیدن. نفرین و دعای بد کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفرین کردن. نفرین کنانیدن. (شرفنامۀ منیری). نفرین کردن. (فرهنگ نظام) (مؤید الفضلاء) (سروری: بسورید). بد خواستن. لعنت کردن. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 و بسولیدن و بشوریدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
مکاری کردن. فریفتن و فریب دادن و حیله وری نمودن. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). مصدر کنبور است. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کماریدن
تصویر کماریدن
گماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوردیدن
تصویر نوردیدن
پیچیدن طی کردن، تا کردن، پیمودن (راه) طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنانیدن
تصویر کنانیدن
کردن فرمودن و ساختن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
سرزنش کردن، ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوجیدن
تصویر کلوجیدن
خاییدن و جویدن چیز هایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروچیدن
تصویر کروچیدن
جویدن اشیای سفت و سخت مانند قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشوریدن
تصویر پشوریدن
نفرین کردن، لعن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروریدن
تصویر پروریدن
تیمار کردن، بار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوریدن
تصویر تصوریدن
پنداشتن و اندیشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
ناله کردن، زوزه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوریدن
تصویر آشوریدن
آشوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
نفرین، دعای بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوچیدن
تصویر کلوچیدن
خاییدن و جویدن چیز هایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
((بُ دَ))
لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروریدن
تصویر پروریدن
((پَ وَ دَ))
پروردن، تغذیه، حمایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشوریدن
تصویر پشوریدن
((پُ دَ))
نفرین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
((زَ دَ))
زوزه کشیدن سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
((نَ یا ن دَ))
سرزنش کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوردیدن
تصویر نوردیدن
((نَ وَ دَ))
پیچیدن، تا کردن، پیمودن، نوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
مذمت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره