جدول جو
جدول جو

معنی کننده - جستجوی لغت در جدول جو

کننده
کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند
تصویری از کننده
تصویر کننده
فرهنگ فارسی عمید
کننده
کسی که کاری را انجام می دهد
تصویری از کننده
تصویر کننده
فرهنگ فارسی عمید
کننده
(کُ نَنْ دَ / دِ)
اسم فاعل از کردن. فاعل و عامل و گماشته. کارگزار و نماینده. سازنده. (ناظم الاطباء). ترجمه عامل. (آنندراج). عامل. سازنده. انجام دهنده. (فرهنگ فارسی معین) : و این کننده این خانه را آشکار کند. (تاریخ سیستان) ، (اصطلاح فلسفه) فاعل. علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را به جای آورد. (دانشنامه ص 69 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کننده
(کَ نَنْ دَ / دِ)
اسم فاعل از کندن. کاونده و کلنگ دار و آنکه جایی را بکند. (ناظم الاطباء). حفرکننده. حفار. (فرهنگ فارسی معین) :
کننده تبر زد همی از برش
پدید آمد از دور جای درش.
فردوسی.
محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند و بر دیواری که به جانب مشرق است دری پنجمین بکندند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین).
بیاد لعل او فرهاد جان کن
کننده کوه را چون مرد کان کن.
نظامی.
، از جای برآورنده. (فرهنگ فارسی معین).
- کننده در خیبر، کنایه از حضرت علی. (غیاث) (آنندراج). علی علیه السلام. (فرهنگ فارسی معین) :
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجۀ قنبر پرس.
(منسوب به حافظ)
لغت نامه دهخدا
کننده
حفر کننده حفار: محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند، از جای بر آورنده در آورنده. یا کننده در خیبر. علی: 4 مردی ز کننده در خیبر پرس، اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس، (حافظ) عامل سازنده انجام دهنده، فاعل: علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد
فرهنگ لغت هوشیار
کننده
فاعل
تصویری از کننده
تصویر کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
کننده
عامل، عملگر، فاعل، کنشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکننده
تصویر شکننده
ویژگی آنچه احتمال شکسته شدن دارد، کنایه از ظریف، آسیب پذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکننده
تصویر آکننده
پر کننده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه آکند:
چو در کوه شد گنجها ناپدید
کسی چهرۀ آکننده ندید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آکننده
تصویر آکننده
آنکه آکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
ناقص، چیزی که خود قابل شکستن باشد، پائین آورنده قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
ظریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
قابلٌ للكسر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
Fragile, Shattering
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
brisant, fragile
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
부서지는 , 깨지기 쉬운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
توڑنے والا , نازک
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
ভেঙে ফেলা , ভঙ্গুর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
ทำลาย , เปราะบาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
kubomoa, dhaifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
parçalayıcı, kırılgan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
砕くような , 脆い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
שׁוֹבֵר , שביר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
तोड़ने वाला , नाजुक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
merusak, rapuh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
vernietigend, fragiel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
destroza, frágil
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
distruttivo, fragile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
destruidor, frágil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
niszczący, kruchy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
руйнівний , крихкий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
zerschmetternd, zerbrechlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
разрушительный , хрупкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
震碎的 , 脆弱的
دیکشنری فارسی به چینی