اسم فاعل از کندن. کاونده و کلنگ دار و آنکه جایی را بکند. (ناظم الاطباء). حفرکننده. حفار. (فرهنگ فارسی معین) : کننده تبر زد همی از برش پدید آمد از دور جای درش. فردوسی. محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند و بر دیواری که به جانب مشرق است دری پنجمین بکندند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین). بیاد لعل او فرهاد جان کن کننده کوه را چون مرد کان کن. نظامی. ، از جای برآورنده. (فرهنگ فارسی معین). - کننده در خیبر، کنایه از حضرت علی. (غیاث) (آنندراج). علی علیه السلام. (فرهنگ فارسی معین) : مردی ز کننده در خیبر پرس اسرار کرم ز خواجۀ قنبر پرس. (منسوب به حافظ)