جدول جو
جدول جو

معنی کنظ - جستجوی لغت در جدول جو

کنظ
(زُ)
دشوار شدن کار، اندوه گین نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنز
تصویر کنز
کاناز، قسمت انتهایی خوشۀ خرما که به شاخه چسبیده است، کناز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنف
تصویر کنف
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، توشدان، حرزدان، راویه، جراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنف
تصویر کنف
نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، قنّب، ژوت
جانب، کرانه
پناه، حمایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنب
تصویر کنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، ژوت، قنّب برای مثال دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی / مدتی شد که بر آونگ سرش در کنب است (انوری - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنه
تصویر کنه
سایه بان بالای در، سقف یا پوشش بالای در خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کند
تصویر کند
قند
جراحت، گودال
پسوند متصل به واژه به معنای کنده شده مثلاً آبکند،
کند و کاو: کنایه از کندن و کاویدن، کنایه از تفحص، تجسس
کند و کوب: کندن و کوبیدن، آشوب، تشویش، اضطراب، برای مثال نه گفت اندر او کار کردی نه چوب / شب و روز از او خانه در کند و کوب (سعدی۱ - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنا
تصویر کنا
زمین، مرز، کنار، کناره
کننده، عامل، فاعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کند
تصویر کند
مقابل تند، دارای حرکت آهسته و آرام
مقابل تیز، فاقد برندگی
کنده
شجاع، دلیر، پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنگ
تصویر کنگ
بال مرغ، بال، شاخۀ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنج
تصویر کنج
گوشه، زاویه، چین و شکن، چروک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنک
تصویر کنک
گردوی سخت، بخیل، خسیس، کنسک، کنس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنه
تصویر کنه
اصل، گوهر، حقیقت، پایان، نهایت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(کُ ظَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فشارش. (منتهی الارب) (آنندراج). ضغطه و فشار. (ناظم الاطباء) ، تنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
دشوار شدن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندوهگین گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنش
تصویر کنش
کردار، عمل، کردار بد و نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنع
تصویر کنع
بایسته، در ترنجیده: پیرمرد
فرهنگ لغت هوشیار
شرمزده و افسرده وجهه خود را از دست داده: دختر یک باره کنف شد و احساس حقارت شدیدی کرد، دارای چین و چروک و کثیف شده (پارچه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
گوهر هر چیزی و پایان آن و اندازه و هنگام و وجه و روی آن و از این فعلی مشتق نمیشود حشره ریزی که دارای هشت پای قلاب دار که در بدن بعضی از حیوانات مخصوصاً گوسفند تولید میشود
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گنج، گنجه بن و بیخ خوشه خرما آنجا که بدرخت چسبیده. گنج گنجینه. یا کنز مخفی. هویت احدیت است که مکنون در غیب است و هو بطن کل ما بطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنس
تصویر کنس
کسی که از خرج کردن پول خودداری میکند
فرهنگ لغت هوشیار
استواری استوارگریدن انگلیسی از} کومس {لاتینی به ارش همدم کنت (گویش بلوچی) کند کنداور
فرهنگ لغت هوشیار
از سر انگشتان آدمی تا دوش، بال پرنده جناح: آن خسیس از نهایت خست کنگ گنجشککی بکس ندهد. (بنقل رشیدی)، شاخه درخت شاخ، شاخ نبات (خوردنی) : بر کنگ نبات آنکه درین شیشه کره بست در نقش هم او صورت قرصک که و مه بست. (بسحاق اطعمه) ستبر و قوی هیکل: و دمم گرفتی چنانک عورتی را مردی کنگی فرو گیرد، پسرامرد درشت و قوی جثه: گه گریبانم بگیرد قحبه ای گاه کنگی بشکند دندان من. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمان را گویند که از پوست کتان تابند و آن به غایت محکم و مضبوط میباشد شرمزده و افسرده، وجهه خود را از دست داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنج
تصویر کنج
گوشه و بیغوله، زاویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنظ
تصویر غنظ
رنجانیدن، اندوهگین گردانیدن، اندوه سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنظه
تصویر کنظه
اندوه، تنگی
فرهنگ لغت هوشیار
پینگی پینه بستگی: در دست یا پا کنف بنگرید به کنف شاهدانه، کنف، ریسمانی که از کنب سازند: بولهب با زن به پیشت میرود ای ناصبی بنگر آنک زنشرا در گردن افکنده کنب. (ناصر خسرو)، بنگ ورق الخیال. نوعی خیار شنبر خیار خیار چنبر: کدک کشک نهاده است و تغار دوراغ قدحی کرده پر از کنگر و کنبی خوشخوار. (بسحاق اطعمه)، طناب پوسته کتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنا
تصویر کنا
کننده، فاعل عامل: اگر اندر ذات وی بود وی پذیرا بودی نه کنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کند
تصویر کند
تیغی که دم آن تیز نباشد و چیزی را به سختی ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ریزی که به پوست بدن حیوان یا انسان می چسبد و از طریق منافذ پوست خون را می مکد، کنایه از آدم سمج و پررو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کند
تصویر کند
قند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنش
تصویر کنش
عمل، فعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنس
تصویر کنس
خسیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنا
تصویر کنا
فاعل
فرهنگ واژه فارسی سره