جدول جو
جدول جو

معنی کنشتوک - جستجوی لغت در جدول جو

کنشتوک
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، بیخ، چوبک، چوبک اشنان، جوغان، غسلج، کنشتو
تصویری از کنشتوک
تصویر کنشتوک
فرهنگ فارسی عمید
کنشتوک
(کَ نَ)
به معنی کنشتو و آن گیاهی باشد که بدان جامه شویند. (برهان) (ناظم الاطباء) :
تو خوش بنشین که اعدای تو شستند
ز ملکت دل به صابون کنشتوک.
فخری اصفهانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنشتو
تصویر کنشتو
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، کنشتوک، چوبک اشنان، جوغان، بیخ، غسلج، چوبک برای مثال ایمن بزی اکنون که بشستم / دست از تو به اشنان و کنشتو (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندوک
تصویر کندوک
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کنور، کانور، کندوله، کندو، پرخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتوک
تصویر مشتوک
لولۀ کاغذی ضخیم که ته سیگار گذاشته می شود، نی سیگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
دستگاه مخصوص تعیین مصرف برق، آب، گاز و امثال آن ها، دستگاه شمارنده برای کمیّت های مختلف
فرهنگ فارسی عمید
(کِ تُ)
یکی از ایالات متحدۀ امریکای شمالی است که در جنوب اندیانا و اوهایو و در شمال تنسی واقع است و 2945000 تن سکنه دارد. مرکز آن شهر فرانکفورت و شهر عمده آن لویسویل است. زراعت گندم و مخصوصاً توتون این سرزمین که به وسیلۀ می سی سی پی مشروب می گردد بسیار قابل ملاحظه است، و تقریباً یک سوم توتون ممالک متحدۀ امریکا از این ایالت به دست می آید. همچنین تربیت اسب و گاو و گوسفند و خوک و غیره در این ناحیه رواج دارد. معادن زغال و نفت و گاز طبیعی و آبهای معدنی آن نیز قابل توجه است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
اشنان باشد و آن گیاهی است که با بیخ آن جامه شویند و بعضی گویند کنستو، رستنیی باشد شبیه به اشنان و آن بیشتر در ولایت یمن و فرغانه روید و به عربی محلب خوانند. (برهان) (آنندراج). کنشتو. کنشتوک. نوعی اشنان. (فرهنگ فارسی معین). نباتی است که به بیخ آن جامه بشویند و آن را اشنان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از اوبهی). اشنان و یا گیاهی است شبیه با اشنان که بدان جامه شویند. (ناظم الاطباء) :
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنستو.
شهید بلخی (از کتاب احوال و اشعار رودکی ص 1231).
، درختچۀ پیوند مریم و نوعی آلبالوی تلخ است که از دانه های آن جهت دفع کرمهای روده استفاده کنند. محلب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ نِ تَ / تِ)
کنشت: که گبر و ترسا و جهود و بت پرست روا نمی دارد که آتشکده و کلیسیا و کنشته و بتخانه را رنجی رسد. (راحه الصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
(کِ نِ)
منسوب به کنشت:
بتی رخسار او همرنگ یاقوت
میی بر گونۀ جامۀ کنشتی.
دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1277).
سخن دوزخی را بهشتی کند
سخن مزگتی را کنشتی کند.
(از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 51).
از چه سعید افتاد وز چه شقی شد
عابد محرابی و کشیش کنشتی.
ناصرخسرو.
راهیست اینکه همبر باشد درو برفتن
درویش با توانگر با مزگتی کنشتی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 471).
مراد از از مردمی آزادمردیست
چه مرد مسجدی و چه کنشتی.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(کُ تُرْ)
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک خانه یا یک مؤسسه تعیین کند: کنتور پنج آمپر. کنتور ده آمپر. (فرهنگ فارسی معین).
- کنتور ساعتی، کنتور برقی که مصرف برق را در ساعات شب و روز جداگانه تعیین نماید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ)
بچۀ حرامزاده را گویند. (از برهان قاطع). مصحف خشوک. (یادداشت بخط مؤلف) ، مکار. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) :
از بزرگی که هستی ای خشتوک
چاکرت بر کتف نهد دفنوک.
منجیک (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
کوشلوک خان، لقب نوعی پادشاهان نایمان است، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 6 ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ظرفی باشد از گل مانند خم بزرگی که غله در آن کنند. و معرب آن کندوج است. (برهان) (آنندراج). آوند گلین فراخ که در آن غله ریخته نگه دارند. (ناظم الاطباء). کندو. (جهانگیری) :
ببیند سال قحط سخت درویش توانگر را
هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان.
حکیم نزاری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کُتَ رَ)
نوعی بیماری در کرم ابریشم که بن تن او ترکد و میرد. قسمی بیماری کرم ابریشم که شکاف و ترکی در اسفل تن وی پدید آید. بیماری کرم پیله راگویند که در مخرج سفلای وی ترکد. مرضی در کرم قز که از خوردن برگ تر (رطوبت دیده) زاید و قبل از تنیدن از ته می ترکد و می میرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ پَ کَ)
صورت پارسی قدیم کلمه کاپادوکیه است و به تعبیر بهتر کاپادوکیه، یونانی شدۀ کتپتوک پارسی قدیم است و داریوش اول درکتیبه های بیستون و نقش رستم و تخت جمشید کاپادوکیه را چنین نامیده است. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2ص 1452 وج 3 ص 2121 و نیز رجوع به کاپادوکیه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
همان پرستوک که خطاف باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). پرستوک. فرستو. فرستگ. فرشتک. فرشتو
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
ماهیی است دریایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
آرد که با روغن سرخ کنند و نرمۀ شکر در آن بریزند بی آب. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لاک پشت. سنگ پشت. (ناظم الاطباء). کشف. (برهان). سلحفاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
غوره باشد که انگور نارسیده است و به عربی حصرم خوانند. (برهان). غوره را گویند و آن را به تازی حصرم خوانند. (فرهنگ جهانگیری). اسم فارسی حصرم است. (فهرست مخزن الادویه). غورۀ انگور. (ناظم الاطباء). کنشو. انگور نارسیده. غوره. (فرهنگ فارسی معین) :
برفتم به رز تا بیارم کنشتو
چو سیب و چو غوره چو امرود و آلو.
علی قرط (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، گیاهی که بدان جامه شویند. (برهان). نباتی است به تازی محلب گویند. (فرهنگ اسدی). نباتی است که در یمن و فرغانه روید و آن را محلب خوانند. (صحاح الفرس). گیاهی است که از بیخ آن جامه شویند و اشنان گویند و به عربی محلب خوانند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) :
تا کی دوم از گرد در تو
کاندر تونمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.
شهید بلخی (از لغت فرس اسدی).
رجوع به کنستو شود، خاشاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشتوک
تصویر کشتوک
لاک پشت کاسه پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرشتوک
تصویر فرشتوک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشلوک
تصویر کوشلوک
کوشلوک خان. لقب نوعی پادشاهان نایمان است
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک کارخانه یا یک موسسه تعیین کند
فرهنگ لغت هوشیار
لوله ضخیم کاغذ که ته سیگار گذاشته می شود دود کاه لوله ای مقوا که در ته سیگار نصب شود، استوانه ای چوبی و غیره که داخل آن مجوف است و سیگار را در دهانه گشاد آن نصب کنند و دهانه کوچک را میان لبها گذارند و سیگار را دودکنند
فرهنگ لغت هوشیار
لکه های کوچک و بزرگ نقطه مانند قهوه یی که بر روی پوست صورت و گردن و دست و پا (نقاطی از پوست که در معرض تابش نور خورشید قرار میگیرد) پدید میاید. این عارضه که از سن سه سالگی ببالا در اشخاص سفید پوست که دارای مو های بور هستند دیده میشود بهیچوجه ناراحتی و درد ندارد و ساری نیز نیست و تقریبا معالجه پذیر نمیباشد کنجودک کنجتک
فرهنگ لغت هوشیار
کندو: ببند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی زنان کرسان. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی اشنان، درختچه پیوند مریم و نوعی آلبالوی تلخ است که از دانه های آن جهت دفع کرمهای روده استفاده کنند محلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشتوک
تصویر خشتوک
فرزند نا مشروع حرامزاده ولد الزنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
((کُ تُ))
کنتر، دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
((مُ))
استوانه ای چوبی یا غیره که داخل آن مجوف است و سیگار را در دهانه گشاد آن نصب کنند و دهانه کوچک رامیان لب ها گذارند و سیگار را دود کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برشتوک
تصویر برشتوک
((بِ رِ))
نوعی شیرینی که از آرد سرخ شده، روغن، شکر و بعضی مواد دیگر تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرشتوک
تصویر فرشتوک
((فَ رَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
شمارنده
فرهنگ واژه فارسی سره