جدول جو
جدول جو

معنی کنشتو

کنشتو
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، کنشتوک، چوبک اشنان، جوغان، بیخ، غسلج، چوبک برای مثال ایمن بزی اکنون که بشستم / دست از تو به اشنان و کنشتو (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۵)
تصویری از کنشتو
تصویر کنشتو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کنشتو

کنشتو

کنشتو
غوره باشد که انگور نارسیده است و به عربی حصرم خوانند. (برهان). غوره را گویند و آن را به تازی حصرم خوانند. (فرهنگ جهانگیری). اسم فارسی حصرم است. (فهرست مخزن الادویه). غورۀ انگور. (ناظم الاطباء). کنشو. انگور نارسیده. غوره. (فرهنگ فارسی معین) :
برفتم به رز تا بیارم کنشتو
چو سیب و چو غوره چو امرود و آلو.
علی قرط (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، گیاهی که بدان جامه شویند. (برهان). نباتی است به تازی محلب گویند. (فرهنگ اسدی). نباتی است که در یمن و فرغانه روید و آن را محلب خوانند. (صحاح الفرس). گیاهی است که از بیخ آن جامه شویند و اشنان گویند و به عربی محلب خوانند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) :
تا کی دوم از گرد در تو
کاندر تونمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.
شهید بلخی (از لغت فرس اسدی).
رجوع به کنستو شود، خاشاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کنستو

کنستو
نوعی اشنان، درختچه پیوند مریم و نوعی آلبالوی تلخ است که از دانه های آن جهت دفع کرمهای روده استفاده کنند محلب
فرهنگ لغت هوشیار

کنشتوک

کنشتوک
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، بیخ، چوبَک، چوبَک اُشنان، جوغان، غَسلَج، کَنَشتو
کنشتوک
فرهنگ فارسی عمید

کنشتی

کنشتی
منسوب به کنشت:
بتی رخسار او همرنگ یاقوت
میی بر گونۀ جامۀ کنشتی.
دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1277).
سخن دوزخی را بهشتی کند
سخن مزگتی را کنشتی کند.
(از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 51).
از چه سعید افتاد وز چه شقی شد
عابد محرابی و کشیش کنشتی.
ناصرخسرو.
راهیست اینکه همبر باشد درو برفتن
درویش با توانگر با مزگتی کنشتی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 471).
مراد از از مردمی آزادمردیست
چه مرد مسجدی و چه کنشتی.
سنایی
لغت نامه دهخدا

کنشته

کنشته
کنشت: که گبر و ترسا و جهود و بت پرست روا نمی دارد که آتشکده و کلیسیا و کنشته و بتخانه را رنجی رسد. (راحه الصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا

کنشتوک

کنشتوک
به معنی کنشتو و آن گیاهی باشد که بدان جامه شویند. (برهان) (ناظم الاطباء) :
تو خوش بنشین که اعدای تو شستند
ز ملکت دل به صابون کنشتوک.
فخری اصفهانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کنستو

کنستو
اشنان باشد و آن گیاهی است که با بیخ آن جامه شویند و بعضی گویند کنستو، رستنیی باشد شبیه به اشنان و آن بیشتر در ولایت یمن و فرغانه روید و به عربی محلب خوانند. (برهان) (آنندراج). کنشتو. کنشتوک. نوعی اشنان. (فرهنگ فارسی معین). نباتی است که به بیخ آن جامه بشویند و آن را اشنان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از اوبهی). اشنان و یا گیاهی است شبیه با اشنان که بدان جامه شویند. (ناظم الاطباء) :
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنستو.
شهید بلخی (از کتاب احوال و اشعار رودکی ص 1231).
، درختچۀ پیوند مریم و نوعی آلبالوی تلخ است که از دانه های آن جهت دفع کرمهای روده استفاده کنند. محلب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کنشت

کنشت
عبادتگاه غیرمسلمانان، عبادتگاه یهودیان، برای مِثال تو را آسمان خط به مسجد نبشت / مزن طعنه بر دیگری در کنشت (سعدی۱ - ۱۷۶)
کردار، کار، کُنِش
کنشت
فرهنگ فارسی عمید