سفرۀ چرمین. (برهان) سفره باشد. (صحاح الفرس). سفره ای بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). دستار خوان. سفره. کندوری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیش انداز و آن پارچه ای باشد که در پیش سفره و بر روی زانوی مردم بگسترانند تا چیزی از خوردنی بر زمین و دامن مردم نریزد و این رسم در ملک روم جاری است. (برهان) (ناظم الاطباء) ، میز بزرگ. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، خوان کلان. (ناظم الاطباء) ، کندو. کنور. کندوله. خم از گل کرده که غله در آن ریزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سفرۀ چرمین. (برهان) سفره باشد. (صحاح الفرس). سفره ای بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). دستار خوان. سفره. کندوری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیش انداز و آن پارچه ای باشد که در پیش سفره و بر روی زانوی مردم بگسترانند تا چیزی از خوردنی بر زمین و دامن مردم نریزد و این رسم در ملک روم جاری است. (برهان) (ناظم الاطباء) ، میز بزرگ. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، خوان کلان. (ناظم الاطباء) ، کندو. کنور. کندوله. خم از گل کرده که غله در آن ریزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
تیره شدن و کذا کدر عیشه، نقیض صفا و منه: خذ ما صفا و دع ماکدر. (از منتهی الارب). نقیض صفاست و گفته اند کدره در لون و کدوره در آب و چشم و کدر در همه موارد بکار رود. (از اقرب الموارد). کداره. کدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کدره. (اقرب الموارد). کدره. (منتهی الارب) و رجوع به مصادر مذکور شود
تیره شدن و کذا کدر عیشه، نقیض صفا و منه: خذ ما صفا و دع ماکدر. (از منتهی الارب). نقیض صفاست و گفته اند کُدرَه در لون و کدوره در آب و چشم و کَدَر در همه موارد بکار رود. (از اقرب الموارد). کَدارَه. کُدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کُدرَه. (اقرب الموارد). کُدُرَه. (منتهی الارب) و رجوع به مصادر مذکور شود
تیرگی. والکدره فی اللون و الکدوره فی الماء و العین. (از منتهی الارب). تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب. (ناظم الاطباء). دردآلودگی. (یادداشت مؤلف). مقابل صفا. (از آنندراج). و رجوع به کدورت شود
تیرگی. والکدره فی اللون و الکدوره فی الماء و العین. (از منتهی الارب). تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب. (ناظم الاطباء). دردآلودگی. (یادداشت مؤلف). مقابل صفا. (از آنندراج). و رجوع به کدورت شود
مائده و سفره باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 153). آن ازار بود که در سفره بود و گروهی سفره گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 517). سفره و دستار خوان چرمی را گویند. (برهان). سفرۀ بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). سفره بود به زبان خراسان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سفرۀ چرمین که بر روی میز گسترانند. (ناظم الاطباء) : گشاده در هر دو آزاده وار میان کوی کندوری افکنده خوار. بوشکور (از لغت فرس اسدی). مردی بود (حاجب بزرگ) که از وی رادتر و فراخ کندوری و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156). ای بر کنار گوشۀ کندوری سخات خوان هزارکاسۀ نه چرخ ماحضر. بدرالدین جاجرمی (از جهانگیری). که دامنم بگرفته است و می کشد عشقی چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری. مولوی. جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دور کندوری بدند. مولوی. ، بعضی پیش انداز را گفته اند یعنی پارچه ای که در پیش سفره و روی زانو اندازند به وقت چیزی خوردن. (برهان). پیش انداز و پارچه ای که در سر سفره و سر میز بر روی زانوها گسترند. (ناظم الاطباء)، جشنی که مخصوص شرافت حضرت فاطمه سلام اﷲ علیها می گیرند و زنهای پرهیزگار باید در این جشن حاضر باشند و غذایی که در این روز طبخ می کنند نبایدهیچ مردی آن را ببیند، قسمی از کدو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
مائده و سفره باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 153). آن ازار بود که در سفره بود و گروهی سفره گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 517). سفره و دستار خوان چرمی را گویند. (برهان). سفرۀ بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). سفره بود به زبان خراسان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سفرۀ چرمین که بر روی میز گسترانند. (ناظم الاطباء) : گشاده در هر دو آزاده وار میان کوی کندوری افکنده خوار. بوشکور (از لغت فرس اسدی). مردی بود (حاجب بزرگ) که از وی رادتر و فراخ کندوری و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156). ای بر کنار گوشۀ کندوری سخات خوان هزارکاسۀ نه چرخ ماحضر. بدرالدین جاجرمی (از جهانگیری). که دامنم بگرفته است و می کشد عشقی چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری. مولوی. جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دور کندوری بدند. مولوی. ، بعضی پیش انداز را گفته اند یعنی پارچه ای که در پیش سفره و روی زانو اندازند به وقت چیزی خوردن. (برهان). پیش انداز و پارچه ای که در سر سفره و سر میز بر روی زانوها گسترند. (ناظم الاطباء)، جشنی که مخصوص شرافت حضرت فاطمه سلام اﷲ علیها می گیرند و زنهای پرهیزگار باید در این جشن حاضر باشند و غذایی که در این روز طبخ می کنند نبایدهیچ مردی آن را ببیند، قسمی از کدو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
به معنی کندوک است که خمی باشد از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان) (آنندراج). آوند شکسته، مانند خمره که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). کندو تاپو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن کس که بود ز درس حکمت خالی بر گفتۀ او نقیضه آرم حالی گوید که خلاء نزد خرد هست محال کندولۀ من چیست ز گندم خالی. ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کندو و کندوک و کنور شود. ، سفال که کوزه و کاسه و خم شکسته باشد. (برهان) (آنندراج). سفال شکسته. (ناظم الاطباء)
به معنی کندوک است که خمی باشد از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان) (آنندراج). آوند شکسته، مانند خمره که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). کندو تاپو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن کس که بود ز درس حکمت خالی بر گفتۀ او نقیضه آرم حالی گوید که خلاء نزد خرد هست محال کندولۀ من چیست ز گندم خالی. ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کندو و کندوک و کنور شود. ، سفال که کوزه و کاسه و خم شکسته باشد. (برهان) (آنندراج). سفال شکسته. (ناظم الاطباء)
مکر و دستان و فریبندگی باشد و مکاری و حیله وری. (برهان). کنبور. (از آنندراج) (رشیدی). مکر و فریب و حیله. (از ناظم الاطباء). تنبل. دستان. مکر. فریب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دستگاه او نداند که چه روی تنبل و کنبوره و دستان اوی. رودکی. من رهی آن نرگسک خردبرگ برده به کنبوره دل از جای خویش. شهید بلخی. و رجوع به کنبور شود، گفتگو و غوغا و تندی و غلبه. (آنندراج) (انجمن آرا). گفت وگوی. (اوبهی). گفتگوی دراز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : ز کنبوره نشنید آوای کس گه از پیش تازان و گاهی ز پس. فردوسی (از انجمن آرا). ، سود خوردن. (برهان). ربا و سود خوردن. (ناظم الاطباء)
مکر و دستان و فریبندگی باشد و مکاری و حیله وری. (برهان). کنبور. (از آنندراج) (رشیدی). مکر و فریب و حیله. (از ناظم الاطباء). تنبل. دستان. مکر. فریب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دستگاه او نداند که چه روی تنبل و کنبوره و دستان اوی. رودکی. من رهی آن نرگسک خردبرگ برده به کنبوره دل از جای خویش. شهید بلخی. و رجوع به کنبور شود، گفتگو و غوغا و تندی و غلبه. (آنندراج) (انجمن آرا). گفت وگوی. (اوبهی). گفتگوی دراز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : ز کنبوره نشنید آوای کس گه از پیش تازان و گاهی ز پس. فردوسی (از انجمن آرا). ، سود خوردن. (برهان). ربا و سود خوردن. (ناظم الاطباء)
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
کدورت در فارسی وروغ بیا ساقی ان آب آتش فروغ که از تن برد رنج و از دل وروغ (گرگانی) تیرگی، تنگدلی، آلودگی، ناخوشی میان من و یحیی جز ناخوشینیست (تاریخ برامکه) رنج
کدورت در فارسی وروغ بیا ساقی ان آب آتش فروغ که از تن برد رنج و از دل وروغ (گرگانی) تیرگی، تنگدلی، آلودگی، ناخوشی میان من و یحیی جز ناخوشینیست (تاریخ برامکه) رنج