جدول جو
جدول جو

معنی کنبوره

کنبوره
(کَمْ رَ)
مکر و دستان و فریبندگی باشد و مکاری و حیله وری. (برهان). کنبور. (از آنندراج) (رشیدی). مکر و فریب و حیله. (از ناظم الاطباء). تنبل. دستان. مکر. فریب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دستگاه او نداند که چه روی
تنبل و کنبوره و دستان اوی.
رودکی.
من رهی آن نرگسک خردبرگ
برده به کنبوره دل از جای خویش.
شهید بلخی.
و رجوع به کنبور شود، گفتگو و غوغا و تندی و غلبه. (آنندراج) (انجمن آرا). گفت وگوی. (اوبهی). گفتگوی دراز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ز کنبوره نشنید آوای کس
گه از پیش تازان و گاهی ز پس.
فردوسی (از انجمن آرا).
، سود خوردن. (برهان). ربا و سود خوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا