جدول جو
جدول جو

معنی کندواله - جستجوی لغت در جدول جو

کندواله
جوان تنومند، درشت اندام، قوی هیکل
تصویری از کندواله
تصویر کندواله
فرهنگ فارسی عمید
کندواله
(کُ لَ / لِ)
مرد بلندبالای قوی هیکل. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چاکرانت به گه رزم و گه بزم بوند
کندواله چو تهمتن چو فلاطون کندا.
شهاب الدین عبداﷲ (از آنندراج).
، پسر امرد بداندام و زشت و او را کرتله هم می گویند. (برهان). امردقوی جثه که به اصفهان کرتله خوانند. (فرهنگ رشیدی). امرد قوی جثه و آن را کنداواله گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). امرد بداندام زشت. (ناظم الاطباء). رجوع به کنداواله شود
لغت نامه دهخدا
کندواله
((کُ لِ))
تنومند، درشت هیکل
تصویری از کندواله
تصویر کندواله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنودانه
تصویر کنودانه
تخم بنگ، شاه دانه، گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود
بنگ، فنگ، بنج، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندوله
تصویر کندوله
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، پرخو، کندوک، کندو، کنور، کانور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندوانه
تصویر هندوانه
میوه ای درشت با پوست ضخیم، مغز لطیف و آبدار و سرخ یا زرد، تخم های ریز، بوتۀ خزنده با برگ های بریده و شاخه هایی که روی زمین می خوابد
هندوانۀ ابوجهل: در علم زیست شناسی حنظل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندوانه
تصویر هندوانه
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال برای مثال خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف / وآن زنگیانه خال سیاه مدوّرش (خاقانی - ۲۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ لَ)
رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی است. (جغرافیای سیاسی کیهان). رجوع به هنده خاله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان خورخوره است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَوْ / کَ نو نَ / نِ)
کنودان که شاهدانه باشد و آن تخم بنگ است. (برهان) (آنندراج). تخم آن (کنب) که شاهدانه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). حب الفتیان. (مهذب الاسماء). کنودان. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ نَ / نِ)
قسمی از هندوانه. (ناظم الاطباء) ، از نظر شیمیایی صمغ خوشبویی که از بنژوئن بدست آید و در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). صمغی است برنگ قهوه ای مایل به سرخی که از درخت بنژوئن ترشح میشود. و محتوی اسیدبنزوئیک است. جوهر حسن لبه. بنژوئن را اگر بسوزانند بوی خوشی از آن متصاعد میگردد. این صمغ را بنامهای لبان جاوی، کندر جاوه ای یا بخور جاوی یا جاوی نیز میخوانند. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ نَ / نِ)
هندویانه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 122). از: هندوان + پساوند نسبت، لغهً یعنی میوه ای که از هند می آید... گیاهی است از تیره خیار که برگهای بریده و ساقه های گسترده دارد. دلاغ. بطیخ هندی. شامی. دابوغه. فج. خربزۀ شامی. (یادداشتهای مؤلف). میوه های آن درشت و مواد قندی آن برخلاف خربزه در درون بر جمع میگردد و تخمه ها در آن پراکنده اند. (از گیاه شناسی گل گلاب) :
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل و بدران گزیر گشت.
بسحاق اطعمه.
- با یک دست دو هندوانه برداشتن، کنایه از کار فوق طاقت و لیاقت به عهده گرفتن است.
- هندوانۀ ابوجهل. رجوع به این مدخل شود.
- هندوانه افکندن، کمال بیم وترس. (از آنندراج).
- هندوانۀ تلخ، هندوانۀ ابوجهل. رجوع به هر دومدخل شود.
- هندوانه در کون کسی غلطانیدن، بسیار ترسانیدن. (غیاث).
- هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن، کسی را به منظور موافق کردن با خواسته های خود بیش از اندازه ستودن و صفات برجسته به او بستن
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
شان عسل. (آنندراج). کندوی زنبور عسل. (ناظم الاطباء) ، ظرفی که در آن دوغ ریزند و به هم زنند تا مسکۀ آن جدا گردد. (ناظم الاطباء) ، سبد کوچک. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
اسم طایفه ای است از ایلات کرد ایران و در کندولۀ هلیلان سکنی دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان حومه بخش اشنویه است که در شهرستان ارومیه واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ /لِ)
به معنی کندوک است که خمی باشد از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان) (آنندراج). آوند شکسته، مانند خمره که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). کندو تاپو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن کس که بود ز درس حکمت خالی
بر گفتۀ او نقیضه آرم حالی
گوید که خلاء نزد خرد هست محال
کندولۀ من چیست ز گندم خالی.
ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کندو و کندوک و کنور شود.
، سفال که کوزه و کاسه و خم شکسته باشد. (برهان) (آنندراج). سفال شکسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
به معنی کندواله است. (فرهنگ جهانگیری). مرد بلندبالای قوی هیکل را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مرد درشت اندام فربه نیز هست که مزلف بداندام باشد. (ناظم الاطباء) ، بعضی امرد بزرگ ناهموار را گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به کنداوله و کندواله شود
لغت نامه دهخدا
(کُ وِ لَ / لِ)
مرد بلندبالای قوی هیکل، امرد درشت اندام فربه، مزلف بداندام، امرد بزرگ ناهموار. (آنندراج). به همه معانی، رجوع به کنداواله و کندواله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گندوله
تصویر گندوله
گندور، سبدی که در آن حبوب و غله نگه دارند
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدواده
تصویر کدواده
بنای خانه و عمارت: (در عهد تو استوار مانده کدواده عمر سست پیمان) (سیف اسفرنگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنواله
تصویر بنواله
شش شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوله
تصویر مندوله
لاتینی تازی گشته خار بال سیمین از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
مانندهندوان، سیاه: خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف وان زنگیانه خال سیاه مدورش. (خاقانی)، نام مجموع شهرهای هند: وملک تمر با چند سوار معدود سر در جهان گرفت و خود را درهندوانه انداخت و همانجا نقل کرد (وفات کرد) وملک تکین راهندوان بکشتندو پوست او را نزد سلطان محمد فرستادند.: قتلغ خان بدست مولف تاریخ فیروز شاهی بخدمت سلطان پیغام فرستاد که امیران صده چه کس اند و در کدام محل اند که پادشاه جهان پناه ازبرای دفع ایشان نهضت فرماید اگر بشنوند که رایات اعلی درین مهم نهضت فرموده بگریزند و در هندوانهاخزند و دور دست بروند اگر مرا که بنده قدیم این حضرتم فرمان رود لشکر مرتب کنم و بروم وفتنه ایشان فرو نشانم. گیاهی علفی ازتیره کدوئیان که دارای برگهای بریده و میوه های درشت کروی یا بیضوی است که مواد قندی آن برخلاف خربزه که در میان بر جمع شده در درون بر جمع شده است ودانه ها در داخل درون بر پراکنده اند هندوانه دارای آب فراوان است وبعنوان یک میوه مدر و مبرد تجویز میشود ولی چون دارای سلولز فراوان است خوردن زیاد ایجاد نفخ میکند درکشور مادراکثر نقاط بفراوانی کشت میشود وازمیوه های غذائی اصلی قاطبه افراد کشوراست بطیخ هندی حب الحجاز بطیخ سندی بطیخ رقیتربوز بطیخ احمر بطیخ شامی قارپوز بطیخ فلسطینی بطیخ الاخضر. یا هندوانه ابوجهل. گیاهی ازتیره کدوئیان که یکساله است ودارای ساقه خزنده پوشیده از کرک است و برگهای آن متناوب و دارای بریدگیهای نامنظم بسیاراست این گیاه در جنوب اروپا و آفریقا و آسیا (منجمله ایران) بفراوانی میروید وبعلاوه بمنظور استفاده دارویی نیز کشت میگردد میوه اش ببزرگی یک نارنج است و مصرف داروئی دارد و بسیار تلخ است در ترکیب میوه این گیاه گلوکزیدی بنام کولوسنتین وجود دارد که زرد رنگ و محلول درالکل است و بسیار تلخ است و تلخی میوه این گیاه بواسطه وجود همین گلوکزید است. میوه این گیاه مسهلی است قوی وبعلاوه دربیماریهای کبد از آن استفاده میشود و مصرف آن موجب افزایش ترشحات صفرا میشود و گاهی نیز بعنوان قاعده آور از آن استفاده میکنند از میوه این گیاه بیشتر در دامپزشکی استفاده میشود حنظل حدج مراره الصحرا مراره الصحاری شری صرا آحی الما خنچل خربوزه روباه خرزهره کسب کوشت اندین کاپهل مهاکال ابوجهل قارپوزی قثاء النعام شجره خبیثه شجره الخبیثه خطبان کبست کبسته حبه الهبد فنک حمطل کبستو هبیده خربزه ابوجهل زهرگیاه خربزه تلخ کبسه. توضیح دانه این گیاه راحب الحنظل نامند. یا هندوانه زلف. زلف سیاه. یا بایکدست چند هندوانه بلند کردن، در آن واحد با نداشتن وسایل چند کار را انجام دادن، یا پوست هندوانه زیر پای (زیربغل) کسی گذاشتن، یا هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن، اورا بمخاطره انداختن بوسیله تحریک حس غرور وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنودانه
تصویر کنودانه
شاهدانه تخم بنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندوخانه
تصویر کندوخانه
شان عسل
فرهنگ لغت هوشیار
کندو کندوک: گوید (حکیم) که خلا نزد خرد هست محال کندوله من چیست ز گندم خالی. (ابن یمین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هندوانه
تصویر هندوانه
((هِ دِ نِ))
گیاهی است علفی از تیره کدوییان، میوه آن درشت کروی یا بیضوی است و مغز آن لطیف و آبدار و سرخ یا زرد رنگ است. تخم های ریز دارد و تفت داده آن یک قسم آجیل است
هندوانه زیر بغل گذاشتن: هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن کنایه از با ستایش از کسی او را مغرور کردن و فریفتن
هندوانه زیر بغل گذاشتن: هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن کنایه از با ستایش از کسی او را مغرور کردن و فریفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندوله
تصویر کندوله
((کُ لَ یا لِ))
خانه زنبور عسل، ظرف بزرگ گلی که در آن غله ریزند، کندو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدواده
تصویر کدواده
((کَ دَ))
دیوار، پی دیوار و عمارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنغاله
تصویر کنغاله
((کَ لِ))
فاحشه، روسپی، بخیل، ممسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندوره
تصویر کندوره
((کَ رَ یا رِ))
سفره، سفره چرمین، پیش بند، کندوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندواژه
تصویر بندواژه
حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
دیدن هندوانه در خواب بسیار خوب است به خصوص اگر قرمز و رسیده باشد و شما از خوردن آن احساس لذت کنید. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب