جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کندواله

کندواله

کندواله
مرد بلندبالای قوی هیکل. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چاکرانت به گه رزم و گه بزم بوند
کندواله چو تهمتن چو فلاطون کندا.
شهاب الدین عبداﷲ (از آنندراج).
، پسر امرد بداندام و زشت و او را کرتله هم می گویند. (برهان). امردقوی جثه که به اصفهان کرتله خوانند. (فرهنگ رشیدی). امرد قوی جثه و آن را کنداواله گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). امرد بداندام زشت. (ناظم الاطباء). رجوع به کنداواله شود
لغت نامه دهخدا

کنداوله

کنداوله
مرد بلندبالای قوی هیکل، امرد درشت اندام فربه، مزلف بداندام، امرد بزرگ ناهموار. (آنندراج). به همه معانی، رجوع به کنداواله و کندواله شود
لغت نامه دهخدا

کنداواله

کنداواله
به معنی کندواله است. (فرهنگ جهانگیری). مرد بلندبالای قوی هیکل را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مرد درشت اندام فربه نیز هست که مزلف بداندام باشد. (ناظم الاطباء) ، بعضی امرد بزرگ ناهموار را گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به کنداوله و کندواله شود
لغت نامه دهخدا

کندوله

کندوله
کندو کندوک: گوید (حکیم) که خلا نزد خرد هست محال کندوله من چیست ز گندم خالی. (ابن یمین)
فرهنگ لغت هوشیار

کندوله

کندوله
خانه زنبور عسل، ظرف بزرگِ گلی که در آن غله ریزند، کندو
کندوله
فرهنگ فارسی معین

کندوله

کندوله
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گِل یا تخته درست کنند، پَرخَو، کُندوک، کُندو، کَنور، کانور
کندوله
فرهنگ فارسی عمید

کندوله

کندوله
به معنی کندوک است که خمی باشد از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان) (آنندراج). آوند شکسته، مانند خمره که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). کندو تاپو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن کس که بود ز درس حکمت خالی
بر گفتۀ او نقیضه آرم حالی
گوید که خلاء نزد خرد هست محال
کندولۀ من چیست ز گندم خالی.
ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کندو و کندوک و کنور شود.
، سفال که کوزه و کاسه و خم شکسته باشد. (برهان) (آنندراج). سفال شکسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کندوله

کندوله
دهی از دهستان حومه بخش اشنویه است که در شهرستان ارومیه واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا