جدول جو
جدول جو

معنی کناروند - جستجوی لغت در جدول جو

کناروند
(کُ)
دهی از دهستان درکوه است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقعاست و 210 تن سکنه دارد و مردم آنجا از طایفه شیان بیرالوند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاروند
تصویر کاروند
(پسرانه)
از نامهای ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کنارنگ
تصویر کنارنگ
(پسرانه)
فرماندار، حاکم، لقب مرزبان ابرشهر در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناربند
تصویر زناربند
کسی که زنار بر میان بندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنارنگ
تصویر کنارنگ
حاکم، والی، مرزبان، برای مثال کنارنگ با پهلوان هر که هست / همه داد جویید با زیردست (فردوسی - ۷/۱۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار داشته باشد، انارستان
فرهنگ فارسی عمید
(صِ رَ)
دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، در 15هزارگزی شمال غربی الشتر و 4هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه در جلگۀ سردسیر مالاریاخیزی واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کهمان تأمین می شود و محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6 ص 353)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خدمتکار. (غیاث) (آنندراج). دارندۀ کار. کاردار دفتری. کسی که شغلی در دستگاهی دارد. عضو اداره و نظایر آن. (فرهنگستان). خدمت گزار اداری. مستخدم در یکی از ادارات دولتی مستخدم اداری. ج، کارمندان، کارآمد و قابل و لایق کار و آنکه از وی کار آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دارْ وَ)
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در 38 هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه و 5 هزارگزی خاور راه عمومی مالرو کرمانشاه به کندوله واقع و محلی است کوهستانی و سردسیر سکنۀ آن 200 تن است. آب از چاه و چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر غلات و شغل اهالی گله داری است. و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، دارای 139 تن سکنه. آب آن از چشمه و کوه و محصول آن غلات و عدس و نخود سیاه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
بمعنی بازداشتن و نگاه داشتن چیزی باشد در جایی مثل آنکه آب را در گوی حوض و مانند آن محافظت کنند. (برهان) (آنندراج) (از مجمع الفرس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رْ وَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 69)
لغت نامه دهخدا
(چِ وَ)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 21 هزارگزی ضیأآباد و 18 هزارگزی راه شوسه واقعاست. هوایش معتدل است و 892 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، سیب زمینی، یونجه، باغات و گردو. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و جاجیم و جوراب وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نامی از نامهای ایرانی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
درخت خوش اندام. (برهان قاطع). درخت نارون. (ناظم الاطباء). نارون. (اوبهی) (شعوری از تحفه). رجوع به نارون شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
ایل کرد تیره ای از دیرکوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 66)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش، واقع در 9000 گزی جنوب هشت پر و 1000 گزی باختر شوسۀ پهلوی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است. سکنۀ آن 331 تن. طالشی. آب آن از رود خانه ناو. محصول آنجا غلات، برنج، گیلاس و شغل اهالی زراعت و شال بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زنار بندنده. آنکه زنار بندد. (از فرهنگ فارسی معین). بت پرست. (ناظم الاطباء). برهمن و برهمن زاده... (آنندراج) :
برهمن زادۀ زناربندی برده ایمانم
که سودا می کنم با کفر زلفش دین و ایمان را.
حضرت شیخ (از آنندراج).
تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند
بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند.
صائب (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان ده پیر است که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است و 720 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ شِ)
دهی از دهستان فشافویه است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 328 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کارگزار، مامور، عامل، عمل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
فرهنگ لغت هوشیار
ناظر امور لشکری ایران، مرز بان صاحب سرحد، حاکم فرماندار: کنارنگ یا پهلوان هر که هست همه داد جویند با زیر دست، شحنه
فرهنگ لغت هوشیار
در کنار گرفتن: دست بگشاد و کنار انش گرفت همچو عشق اندر دل و جانش گرفت. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار دارد انارستان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
((بَ))
به کار گیرنده، استعمال کننده، عمل کننده، اجرا کننده، عامل، کارگزار، مأمور، فرمانبردار، مطیع، شدن اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
((مَ))
آن که کاری دارد، کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو، کارآمد، لایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنارنگ
تصویر کنارنگ
((کِ رَ))
مرزبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
((کَ))
انارستان، جایی که در آن درخت انار فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتند
تصویر کارتند
((تَ نَ))
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتنک، کارتن، کارتینه
فرهنگ فارسی معین
سفره ی پارچه ای که نهار را در آن بندند و به مزارع حمل کنند
فرهنگ گویش مازندرانی