کارتنک کارتنک تنیدۀ عنکبوت، تار عنکبوت، عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کندتارتَن، تارتَنَک، کاربافَک، کارتَن، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَنده، تَنَندو، کَراتَن فرهنگ فارسی عمید
کاربند کاربند کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مِثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار فرهنگ فارسی عمید
کارتنه کارتنه عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک فرهنگ لغت هوشیار
کاربند کاربند به کار گیرنده، استعمال کننده، عمل کننده، اجرا کننده، عامل، کارگزار، مأمور، فرمانبردار، مطیع، شدن اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن فرهنگ فارسی معین