جدول جو
جدول جو

معنی کارتند

کارتند((تَ نَ))
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتنک، کارتن، کارتینه
تصویری از کارتند
تصویر کارتند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کارتند

کارتنک

کارتنک
تنیدۀ عنکبوت، تار عنکبوت، عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتَن، تارتَنَک، کاربافَک، کارتَن، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَنده، تَنَندو، کَراتَن
کارتنک
فرهنگ فارسی عمید

کاربند

کاربند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مِثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار
کاربند
فرهنگ فارسی عمید

کارمند

کارمند
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
کارمند
فرهنگ فارسی عمید

کارتنه

کارتنه
عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک
کارتنه
فرهنگ لغت هوشیار

کاربند

کاربند
به کار گیرنده، استعمال کننده، عمل کننده، اجرا کننده، عامل، کارگزار، مأمور، فرمانبردار، مطیع، شدن اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن
کاربند
فرهنگ فارسی معین