جدول جو
جدول جو

معنی کمش - جستجوی لغت در جدول جو

کمش(زَجْوْ)
بریدن اطراف چیزی را به شمشیر، سپری گردیدن توشه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوعی از بستن پستان ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از بستن پستان ماده شتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کمش(کَ)
مرد تیزرو و سبک و کافی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد سریع. (از اقرب الموارد) ، اسب خردنره. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب نریان خردنره. (ناظم الاطباء) ، زن خردپستان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مادیان خردپستان. (ناظم الاطباء). اسب خردپستان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کمش
نفس نفس زدن، به سختی نفس کشیدن، جنب و جوش، حرکت نامحصوص، کمش یا قومش و یا قومس نام قدیم.، قومسی، منظور مردمان ناحیه ی جنوبی البرز، واقع در منطقه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشم
تصویر کشم
(دخترانه)
نام دختر فرهاد پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خمش
تصویر خمش
خاموش، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبش
تصویر کبش
گوسفند شاخ دار، قوچ، کنایه از بزرگ قوم، جمع واژۀ کباش و اکباش و اکبش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشمش
تصویر کشمش
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، سکج، سیج، زبیب، هولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلش
تصویر کلش
باقی ماندۀ محصولات درو شده در کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمش
تصویر چمش
چشم، برای مثال گهی ز چمش زند تیر بر دل عشاق / گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا (امیرمعزی - صحاح الفرس - چمش)
خرام و رفتار از روی ناز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمش
تصویر عمش
ضعف بینایی با ریزش اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمش
تصویر نمش
دروغ گفتن، سخن چینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمک
تصویر کمک
اندک، کم، هر چیز خرد و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمش
تصویر دمش
دمیدگی، عمل دمیدن، وزیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشش
تصویر کشش
جذابیت، کشیدن، حمل کردن، در علم فیزیک نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود، تمایل عاطفی، گرایش، ظرفیت پذیرش، تحمل، امتداد دادن مثلاً کشش صدا، کنایه از تلاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمش
تصویر رمش
رمیدگی، ترس و گریز، نفرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرش
تصویر کرش
فروتنی، افتادگی، تواضع
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان برخوار است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 1393 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مردی که دیدن نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکمس شود.
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ شَ)
گوسپند کوتاه سرپستان یا خردپستان. (از منتهی الارب) (آنندراج) : شاه کمشه، گوسپند کوتاه سرپستان یا خرد پستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ مُ تَ)
امیر سپهسالار... از اتابکان سلجوقی و اتابک خاص برکیارق بن ملکشاه بود. (از اخبار الدوله السلجوقیه ص 75)
لغت نامه دهخدا
(کُ مُ نَ)
یا کمشخانلی و یا کمشخانوی. شیخ احمد بن مصطفی ملقب به ضیاءالدین کمشخانه لی نقشبندی مجدودی خالدی، به سال 1293 هجری قمری در مصر بود. او راست: جامع الاصول، رموزالاحادیث المشتمل علی انواع الاحادیث، روح العارفین و رشادالطالبین، العابرفی الانصار و المهاجر، لوامع العقول و مجموعه نجاهالغافلین و تحفهالطالبین. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1569). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ فِ)
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 455 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). شتاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درترنجیده و فراهم شدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمش
تصویر دمش
دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمش
تصویر رمش
سرخی پلک چشم و ریزش آب از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمش
تصویر حمش
بر افروختن از خشم، خشماندن، فرآوری فراهم آوردن، راندن به خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمش
تصویر خمش
خراشیدگی، پوست رفتگی خاموش، ساکت، صامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمش
تصویر شمش
طلا و نقره گداخته و در ناوچه آهنین ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمش
تصویر اکمش
نیمه کور، پا کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمش
تصویر اکمش
پاکوتاه، نیمه کور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمی
تصویر کمی
نقص، قدری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمک
تصویر کمک
اعانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کامش
تصویر کامش
اراده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشش
تصویر کشش
آتراکسیون، میل، جاذبه، جذب
فرهنگ واژه فارسی سره
از طوایف و تیره های ساکن در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی