- کمسک
- ماست چکیده، دوراغ، شیر بریده
معنی کمسک - جستجوی لغت در جدول جو
- کمسک
- ماده ایست از شیر و دوغ در هم آمیخته که آنرا نانخورش کنند شیراز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دست آویز
متوسل شدن دستاویز چنگ در زدن چنگ در زدن دست در زدن دستاویز ساختن، چنگ زنی دستاویز سازی تشبت، حجت سند، جمع تمسکات
بد ذات و پست نژاد
امساک کننده، بخیل، خسیس، چنگ در زننده،
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، کالوسک، باقلی
خنده آور، خنده دار مثلاً نمایش کمیک، مربوط به کمدی
جمست، نوعی کوارتز پست به رنگ ارغوانی، زرد، سرخ، آبی آسمانی، سفید و به ویژه بنفش، لعل کبود، امتیست
چنگ زدن و دست انداختن به چیزی، کنایه از دستاویز ساختن، متوسل شدن، سند، حجت
کلاهخود، مغفر، ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند
ممسک بخیل
خنده آور، نشاط انگیز، نمایشنامه کمدی فرانسوی خنده دار، خنده ساز خنده آور نشاط انگیز: نمایشنامه کمیت، هنر پیشه یا نویسنده نمایشنامه کمدی
جغرات و ماستی که شیر و نمک در آن ریزند و خورند
چنگ در زننده، باز دارنده، ژکور مشک آمیز امساک کننده بخیل، چنگ در زننده
اعانه
اندک، کم، هر چیز خرد و کم
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
عقعق: (هرگز نبود شکر بشوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون بازکسک)، شخص کوچک (تحقیر توهین) : (هر کسکی را هوس قسم و قضا و قدر است عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا)، (دیوان کبیر)
اعانت و مددکاری چه در کار و بار و چه در جنگ، مساعدت، مدد، دستیاری کومک ترکی ادیار کوچ یار، یاری کم قلیل. یا کمکی. اندکی: هما آنطور که از رفتارش احساس میشد کمکی هم رنجیده خاطر مینمود. مدد یاری: امیر زاده رستم در جواب گفت من بر حسب کمک آمده ام. یا کمک مالی. بوسیله مال و پول کسی را یاری کردن
سنسکریت تازی گشته مشک پوست آبگیر، لاک سنگ پشت، دستبند: از پیلسته، پا برنجن: از پیلسته زفت ژکور (بخیل) پوست گوسفندی که آنرا درست کنده باشند خواه دباغت شده وخواه نشده باشد و در آن ماست و آب کنند: مشکی از آب کرد پنهان پر در خریطه نگاه داشت چو در. (هفت پیکر) یا مشک سقا. مشکی که سقایان بر دوش کشند و از آن آب بمردم دهند. بس که شربت زده از کاسه رندان همه جا شکم شیخ بعینه شده مشک سقا. (گل کشتی)، (کشتی) فنی است از کشتی و آن چنانست که بدست چپ دست راست حریف را بگیرد وبگردن خود بکشد وبدست راست پای راست و بگیرد وبگردن گیرد و از سر خود او را بزمین زند. فتح او: آنکه در پای برداشتن پای در میان پای او کند
مدد، یاری، کومک نیز به همین معنی است، آن که همکاری می کند، دستیار، همراه، کومک
یاری، مدد، همراهی
مشک، مادۀ خوش بو و سیاه رنگی که در ناف آهوی مشک تولید می شود، آهوی مشک
Aid, Assistance
ajuda, assistência