جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ممسک

ممسک

ممسک
چنگ در زننده، باز دارنده، ژکور مشک آمیز امساک کننده بخیل، چنگ در زننده
فرهنگ لغت هوشیار

ممسک

ممسک
داروی مشک آمیخته. (آنندراج) : دواء ممسک، داروی مشک آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جامۀ رنگ کرده به مشک. (آنندراج). ثوب ممسک، جامه رنگ کرده به مشک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مطیب به مشک. (از اقرب الموارد). به مشک آلوده. مشکین. مشک آلود. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

ممسک

ممسک
اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به مُمسکه شود
لغت نامه دهخدا

ممسک

ممسک
بخیل، تنگ چشم، تنگ نظر، خسیس، زفت، گرسنه چشم، لئیم، نان نخور، نظرتنگ
متضاد: سخی، کریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

تمسک

تمسک
متوسل شدن دستاویز چنگ در زدن چنگ در زدن دست در زدن دستاویز ساختن، چنگ زنی دستاویز سازی تشبت، حجت سند، جمع تمسکات
فرهنگ لغت هوشیار