مدبر و بدبخت. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). تیره بخت: کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کوربخت و خجل. (بوستان). ، نمام وسخن چین، جاسوس. (ناظم الاطباء)
مدبر و بدبخت. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). تیره بخت: کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کوربخت و خجل. (بوستان). ، نمام وسخن چین، جاسوس. (ناظم الاطباء)
به لغت زند و پازند بمعنی آمیخته و درهم باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مصحف گمخت = گمیخت (بدآمیخته) (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کمیخت شود
به لغت زند و پازند بمعنی آمیخته و درهم باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مصحف گمخت = گمیخت (بدآمیخته) (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کمیخت شود
کرخ. بی خبرشده و بی حس و بی شعور گردیده اعم از انسان و اعضای انسان. (برهان) (آنندراج). سر. خدر. بی هوش. (ناظم الاطباء) : سرما دست و پایم را کرخت کرده بود. (تحفۀ اهل بخارا). رجوع به کرخ شود، به مجاز بر درشت و ناهموار اطلاق کنند. (آنندراج) : از بس که مرغ دل به چمن هرزه نال بود وصل گلی نیافت ز صوت کرخت خویش. علی خراسانی (از آنندراج). شیرۀ انگور را بهر کسان ریزد به خم باده نوشی کی کند طبع کرخت باغبان. علی خراسانی (از آنندراج)
کرخ. بی خبرشده و بی حس و بی شعور گردیده اعم از انسان و اعضای انسان. (برهان) (آنندراج). سِر. خدر. بی هوش. (ناظم الاطباء) : سرما دست و پایم را کرخت کرده بود. (تحفۀ اهل بخارا). رجوع به کرخ شود، به مجاز بر درشت و ناهموار اطلاق کنند. (آنندراج) : از بس که مرغ دل به چمن هرزه نال بود وصل گلی نیافت ز صوت کرخت خویش. علی خراسانی (از آنندراج). شیرۀ انگور را بهر کسان ریزد به خم باده نوشی کی کند طبع کرخت باغبان. علی خراسانی (از آنندراج)
به زبان زند و پازند به معنی درهم آمیخته باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صحیح گمیخت است. پهلوی، گمیختن (مخلوط کردن). (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کمخت شود
به زبان زند و پازند به معنی درهم آمیخته باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صحیح گمیخت است. پهلوی، گمیختن (مخلوط کردن). (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کمخت شود
کمر بستن. (فرهنگ فارسی معین) : کجا هوش ضحاک بر دست تست گشاد جهان از کمربست تست. فردوسی. و رجوع به کمربستن شود، {{اسم مرکّب}} محل بستن کمربند. کمرگاه. (فرهنگ فارسی معین) : مگر عوج بن عنق که آب زیر کمربست او بود. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 195). قتاده گفت از کمربست تا بند پای در بند و قیداند. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 171)، قسمی مروارید که گویی او را کمری بر میان است و آن را به عربی مزنّر گویند یعنی زنار بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و منها (من الّلاّلی) المزنر ویسمی کمربست. (الجماهر بیرونی ص 126، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمر شود
کمر بستن. (فرهنگ فارسی معین) : کجا هوش ضحاک بر دست تست گشاد جهان از کمربست تست. فردوسی. و رجوع به کمربستن شود، {{اِسمِ مُرَکَّب}} محل بستن کمربند. کمرگاه. (فرهنگ فارسی معین) : مگر عوج بن عنق که آب زیر کمربست او بود. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 195). قتاده گفت از کمربست تا بند پای در بند و قیداند. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 171)، قسمی مروارید که گویی او را کمری بر میان است و آن را به عربی مُزَنَّر گویند یعنی زنار بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و منها (من الّلاَّلی) المزنر ویسمی کمربست. (الجماهر بیرونی ص 126، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمر شود
یکی از دهستانهای ییلاقی بخش نور شهرستان آمل است. این دهستان در 10 الی 20هزارگزی جنوب بلده در طول یک درۀ کوهستانی واقع است و هوایی سردسیر دارد. از چهار آبادی به نامهای کمر، بردون، سرآسب، بطاهر کلا تشکیل شده است و در حدود 2300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
یکی از دهستانهای ییلاقی بخش نور شهرستان آمل است. این دهستان در 10 الی 20هزارگزی جنوب بلده در طول یک درۀ کوهستانی واقع است و هوایی سردسیر دارد. از چهار آبادی به نامهای کمر، بردون، سرآسب، بطاهر کلا تشکیل شده است و در حدود 2300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)