جدول جو
جدول جو

معنی کلیه - جستجوی لغت در جدول جو

کلیه
همه، همگی، کامل، تام
تصویری از کلیه
تصویر کلیه
فرهنگ فارسی عمید
کلیه
هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گرده
تصویری از کلیه
تصویر کلیه
فرهنگ فارسی عمید
کلیه
(کُلْ لی یَ / یِ)
کلیه. مؤنث کلی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیه و کلی شود.
- سالبۀ کلیه. رجوع به قضیه شود.
- قضیۀ کلیه. رجوع به قضیه و قضیۀ کلیه شود.
- موجبۀ کلیه. رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
کلیه
(کُ یَ)
گرده. و کلوه مانند آن و کلیتان تثنیۀ آن و کلیات مانند آن و کلیتان تثنیۀ آن و کلیات و کلی ً [ک لن] جمع آن است. (از منتهی الارب). کلیه. و رجوع به کلیه و کلوه و کلی [ک لن] شود، پشیزه که بر توشه دان و جز آن دوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دو تندی نزدیک قبضۀ کمان از دو طرف آن یا بستنگاه دوال از کمان یا سه شبر از قبضۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، پر مرغ که بعد اباهر است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- کلیهالسحاب، فرود وی. (منتهی الارب) (آنندراج). فرود ابر. (ناظم الاطباء). الکلیه من السحاب، پائین ابر. (از اقرب الموارد).
- کلیهالوادی، کرانۀ وادی. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلی [ک لا] شود
لغت نامه دهخدا
کلیه
(کُلْ یَ / یِ)
گرده. (دهار) (منتهی الارب). گرده که عضو درونی معروف است. (آنندراج). گرده و قلیه. (ناظم الاطباء). لغت عربی است به فارسی گرده و به هندی نیز همین نامند به اصفهانی قلوه و به ترکی بوکرک نامند. (مخزن الادویه). گرده. قلوه. کلوه. غلوه. ج، کلی ً وکلیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر یک از دو عضو لوبیایی شکل که عضو مترشح دستگاه ادراری را بوجود می آورند و به نام قلوه و گرده نیز خوانده می شوند. در اصطلاح پزشکی، دو عضو لوبیایی شکل که عبارت از دو غدۀ مترشح ادراراند و در عمق شکم در طرفین ستون فقرات محاذی دوازدهمین مهرۀ پشتی و اولین و دومین مهره های کمری و در زیر حجاب حاجز و عصب پردۀ صفاق شکم قرار گرفته اند. دندۀ دوازدهم قفسۀ سینه از عقب و وسط هر کلیه می گذرد. طول هر کلیه 12 سانتیمتر و عرض آن 6 سانتیمتر و وزن متوسط آن 150 گرم است. هر کلیه در عمق شکم به واسطۀ غلافی لیفی از چربی احاطه شده است. کلیۀ راست به واسطۀ فشار کبد کمی پایین تر از کلیۀ چپ است. هر کلیه به طور قائم قرار دارد و دارای یک سطح خلفی و یک سطح قدامی و یک کنار خارجی محدب و یک کنار داخلی است که مجاور عروق بزرگ می باشد. کنار داخلی کلیۀ چپ مجاور آئورت است. کنار داخلی کلیۀ راست مجاور ورید اجوف تحتانی است و به علاوه در وسط کنار داخلی ناف کلیه قرار دارد. شریان و ورید کلیوی و مجاری خارج کننده ادرار نیزدر این قسمت واقعاند. هر کلیه دارای قطب تحتانی و قطب فوقانی است در روی قطب فوقانی کپسول فوق کلیوی قرار دارد. این کسپول ترشح آدرنالین می کند که برای فشارخون لازم است سطح قدامی کلیۀ راست مجاور کبد و زاویۀ راست قولون و قسمت دوم رودۀ اثناعشر است. سطح قدامی کلیۀ چپ مجاور لوزالمعده و زاویۀ چپ قولون و معده و طحال می باشد. اگر مقطع قایمی از کلیه تهیه کنیم، مشاهده می شود که کلیه از دو قسمت ساخته شده: یکی مرکزی و دیگری مادۀ محیطی، و اگر از ناف کلیه به درون کلیه برویم ابتدا شکاف عمیقی به نام سینوس کلیوی مشاهده می شود که عروق و اعصاب در این قسمت واقعاند. مادۀ مرکزی کلیه از هرمهایی تشکیل شده موسوم به اهرام مالپیقی. عده این اهرام در هر کلیه بین 8 تا 12 عدد است و قاعده اهرام به طرف محیط کلیه و رأس به طرف سینوس کلیوی است که برجسته است و این برجستگی ها را پاپی می گویند. در سرهر پاپی عده زیادی سوراخ مشاهده می شود که ادرار ازآن سوراخها تراوش می کند. مادۀ محیطی اولاً تشکیل شده از عده ای اهرام کوچک که از طرف قاعده بر روی اهرام مالپیقی قرار دارند به طوری که برای هر هرم مالپیقی 400 عدد از اهرام کوچک موجود است که با نام هرمهای فرن خوانده می شوند. ثانیاًدر بین اهرام فرن تا مادۀ محیطی کلیه، دانه های ریزقرمز رنگی وجود دارند که آنها را دانه های مالپیقی خوانند. باید دانست که مادۀ محیطی بین اهرام مالپیقی نیز پایین می آید و موسوم است به ستونهای برتن. نسج کلیه اصولاً از لوله های ادراری تشکیل یافته، هر لولۀ ادراری از یک دانۀ مالپیقی درست شده که دارای یک کپسول دو لایه است و این کپسول را کپسول بومن نامند. در داخل کپسول بومن عروق شعریۀ شریانی مثل کلاف نیز قرار دارند. بعد از کپسول بومن لولۀ پیچ خورده ای است که دنباله اش لوله ای شبیه به حرف U لاتینی است و به نام قوس هنله موسوم است. قسمت انتهایی قوس هنله به توسط قطعۀ خمیده یا واسطه به لوله های راستی منتهی می شود که به نام لولۀ بلینی موسوم است. همین لوله ها هستند که سوراخشان در رأس پاپی ها باز می شود. (فرهنگ فارسی معین) :
یوحنا گوید که کلیه سرد است وخشک و غذاش بد بود و از همه جانوران کلیۀ بره بهتر است. (الابنیه، عن حقایق الادویه چ دانشگاه ص 289). ورجوع به فیزیولوژی، تألیف کاتوزیان ج 2 صص 6-29 شود
لغت نامه دهخدا
کلیه
(کُ یِ)
گردن بند. (احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کلیه
(کُلْ لی یَ)
مؤنث کلی. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلیه و کلی شود.
- بالکلیه، عموماً و بالجمله و کل و جزء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلیه
(کُلْ لی یَ)
مدرسه عالی که در آن علوم مختلف تعلیم دهند. (از المنجد). و رجوع به اعلام المنجد شود
لغت نامه دهخدا
کلیه
هر یک از دو عضو لوبیائی شکل که عضو مترشح دستگاه ادارای را بوجود میاورند و بنام قلوه و گرده نیز خوانده می شوند
فرهنگ لغت هوشیار
کلیه
((کُ لّ یِّ))
کلیت، همه، جمعاً
تصویری از کلیه
تصویر کلیه
فرهنگ فارسی معین
کلیه
((کُ یِ یا یَ))
قلوه، هر یک از دو عضو لوبیایی شکل که عضو مترشح دستگاه ادراری را به وجود می آورند
تصویری از کلیه
تصویر کلیه
فرهنگ فارسی معین
کلیه
همگی، همه
تصویری از کلیه
تصویر کلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
کلیه
نفری، هر نفر، یکان شمارش برای جانداران و به ویژه انسان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلیه
تصویر خلیه
کندو، لانۀ زنبور عسل به شکل خانه های شش گوشۀ منظم، خانۀ زنبور عسل، شان، شانه، نخاریب النحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلیه
تصویر جلیه
مقابل خفیّه، واضح، آشکار، خبر مسلّم، حقیقت امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیه
تصویر علیه
بلند مرتبه، با رفعت، دارای شرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
سخن، لفظی که معنی داشته باشد، آنچه انسان بر زبان می راند و مطلب خود را به وسیلۀ آن بیان می کند، یک جزء از کلام
کلمۀ استفهام (ادات استفهام): در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که سؤال و پرسش را برساند و به وسیلۀ آن از چیزی پرسش کنند مانند آیا، چرا، چند، چه، که، کجا، کدام، کو و غیره
کلمۀ شهادت: کلمۀ «اشهد ان لااله الاالله»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیه
تصویر علیه
برضد، به زیان، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلیه
تصویر بلیه
مصیبت، پیشامد بد، رنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیه
تصویر علیه
علیّه، بلند مرتبه، با رفعت، دارای شرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلبه
تصویر کلبه
خانۀ کوچک، خانه، خانۀ روستایی، دکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیه
تصویر حلیه
زیور، زینت، پیرایه، صورت ظاهر انسان، هیئت انسان، چگونگی پیکر و رنگ چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریه
تصویر کریه
زشت، ناپسند، ناخواسته، ناپسندداشته
فرهنگ فارسی عمید
(عُ لی یَ)
آبکی است مربنی بکر بن کلاب را. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمدن به خانه ای که در وی جای پوشیدن باشد، یقال: کلی فلان، ای اتی مکاناً فیه مستتر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلیه
تصویر بلیه
رنج، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیه
تصویر دلیه
سرگشته زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیه
تصویر جلیه
روشن استوار درست مونث جلی، حقیقت امر خبر یقینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیه
تصویر الیه
دنبه سرین پیه گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
زینت زیور پیرایه، جمع حلی و حلی. یا حلیه انسانی. هیات ظاهری انسان و رنگ چهره وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیه
تصویر خلیه
زن بری از عیب، زن فارغ، کشتی بزرگ، کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیه
تصویر زلیه
پارسی تازی شده زیلو گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیت
تصویر کلیت
همگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلمه
تصویر کلمه
واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
ریخته
فرهنگ گویش مازندرانی