جدول جو
جدول جو

معنی کلچ - جستجوی لغت در جدول جو

کلچ
چین و شکن، پیچ و خم زلف، برای مثال فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر / فتاده صد هزاران کلچ بر کلچ (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۵)
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
فرهنگ فارسی عمید
کلچ
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلخج، کلنج
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
فرهنگ فارسی عمید
کلچ
(کُ)
شکن زلف و کاکل. (جهانگیری). چین. شکن. ماز. نورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلج (ک ) شود.
- کلچ درکلچ، چین درچین. و رجوع به کلج در کلج ذیل ترکیبات کلج شود.
، نوعی از پوشش هم هست، آن را از پشم بافند و از جانب کشمیر آورند. (برهان). پوششی باشد پشمینه که از تبت آورند. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). نوعی از پوشاک پشمین که از کشمیر آورند. (ناظم الاطباء). پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می آوردند. (فرهنگ فارسی معین) :
پیش تو چگونه آرم اندر ره
کلچ از تبت و لباده از دنبر.
مختاری (از فرهنگ رشیدی).
، نان ریزه را گویند. (فرهنگ جهانگیری). نان ریزه. (ناظم الاطباء). نان ریز شده. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کلچ
(کَ / کِ)
سبد کناس باشد که پلیدیها را بدان بکشند. (جهانگیری). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. (ناظم الاطباء). کلج (ک / ک ) . (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلج شود
لغت نامه دهخدا
کلچ
(کَ)
خشک. یابس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، ترد که در زیر دندان آواز دهد، و در بعضی جاهای گیلان کرچ گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کلچ
(کَ)
چرک. (جهانگیری). چرک و وسخ. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیج وکلخچ شود، عجب و خودستایی. (جهانگیری). عجب و خودستایی و تکبر و تجبر. (از برهان) (ناظم الاطباء). عجب. خودستایی. تکبر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کلچ
((کُ))
پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می آوردند
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
فرهنگ فارسی معین
کلچ
((کَ))
کلیچ، عجب، خودستایی، تکبر
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلل
تصویر کلل
جغه یا پری که که پادشاهان، سرداران و دلیران در بزم بر دستار یا کلاه می زده اند، جغه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفچ
تصویر کفچ
کف، مادۀ سفید رنگی که از حل شدن مواد شوینده در آب پدید می آید برای مثال فروهشته لفچ و برآورده کفچ / به کردار قیر و شبه، کفچ و لفچ (فردوسی - ۶/۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ تَ)
شیر را ’لور’ یا ’پنیر’ یا ’ماست’ کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از کلچیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ چَ)
خرچنگ را گویند و آن را عربان سرطان خوانند. (برهان) (آنندراج). خرچنگ. (ناظم الاطباء). اسم فارسی سرطان است و نیز به فارسی خرچنگ نامند. (فهرست مخزن الادویه). از کل (به ضم بمعنی منحنی) ؟ + چنگ. (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان چ معین.) ، جمعیت و هنگامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
صفت کلچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حالت و چگونگی کلچیده. و رجوع به کلچیده و کلچیدن و کلچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
شیر خفته. شیر ستبر. خائر. رائب. شیر بریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن و کلچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه بکلچاند. آنکه شیر را ’لور’ یا ’پنیر’ یا ’ماست’ کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچانیدن و کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ چَ / چِ)
مخفف کلکلیچه است که به معنی غلغلیچه باشد و آن کف پای خاریدن و جنبانیدن انگشتان باشد در زیر بغل مردم تا به خنده افتند. (برهان) (آنندراج). غلغلیچه و حالت خنده ای که از خاریدن کف پا و زیر بغل پدید آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به غلغلیچه و کلکلیچه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
شیری که بسته و دلمه کرده باشند. شیری که بصورت لور یا پنیر یا ماست درآورده باشند. شیر بریده و ستبر کرده. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچانیدن و کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چِ)
عمل کلچیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن و کلچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ دَ/ دِ)
صفت کلچنده. و رجوع به کلچنده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
بستن شیر و مانند آن چنانکه در جغرات. دلمه شدن چنانکه شیر و خون. بسته شدن شیر بصورت ماست و پنیر یا لور. خثور. بریدن شیر. دفزک شدن شیر. ستبر شدن شیر. خفته شدن شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلچنگ
تصویر کلچنگ
خرچنگ سرطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلچان
تصویر کلچان
جایی که خاکروبه و پلید یها در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلی
تصویر کلی
بسیار، همادی، همه گیر، فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلا
تصویر کلا
سراسر، روی هم رفته، همگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلک
تصویر کلک
فونت، قایق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوچ
تصویر کوچ
مهاجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تقلا و کوشش برای به دست آوردن یا از دست ندادن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع نان کلوچه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
بگومگو، کشمکش
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهات بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کلنجار رفتن، گلاویز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی صحرایی که در پلو ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
اجاقی که با گل و سنگ ساخته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: به پایان رسیدن کاری
فرهنگ گویش مازندرانی