جدول جو
جدول جو

معنی کلشانه - جستجوی لغت در جدول جو

کلشانه
(کُ لَ)
دهی از دهستان حلوان است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است و114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوشانه
تصویر کوشانه
(دخترانه)
کوشا، ساعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشانه
تصویر میشانه
(دخترانه)
مشیانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزشانه
تصویر عزشانه
گرامی است شان او. دربارۀ خداوند گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موشانه
تصویر موشانه
همچون موش مانند موشان، برای مثال همچو نخلی برنیارد شاخ ها / کرده موشانه زمین سوراخ ها (مولوی - ۶۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشانه
تصویر کاشانه
خانه، خانۀ کوچک
خانۀ زمستانی، آشیانه، لانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلقانه
تصویر قلقانه
به عنوان انعام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوشانه
تصویر لوشانه
چرب و شیرین، لقمۀ چرب و شیرین، سخن شیرین و دل چسب
فرهنگ فارسی عمید
(حَ نَ)
ماده شتران شیردار. (منتهی الارب). اشتر بشیر. (مهذب الاسماء).
- ناقه حلبانه رکبانه، شتر شیری و سواری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
یکی حلقان. (منتهی الارب). رجوع به حلقان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
منسوب به بله که جمع ابله است. (آنندراج). بطور بلاهت و بی تمیزی. (فرهنگ فارسی معین) :
سنگها طفلان به من انداختند
بس که کردم بی قدش بلهانه رقص.
عقل حیران است در بازیچۀ دور فلک
بر مدار زشت گیتی خندۀ بلهانه کن.
علی خراسانی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
دهی از دهستان ماهیدشت پائین، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 265 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و حبوب دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، مشهور کردن. معروف کردن.
- بلند ساختن سخن کسی را، علو بخشیدن. بدرجۀ اعتلا رسانیدن. مشهور و معروف کردن: دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را... و گرامی دارد خطاب او را و بلند سازد سخن او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
فربه. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
مؤنث حیشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حیشان شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
شهری است در افریقیه، یا نزدیک بدان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
طرز. (اقرب الموارد). روق. (منتهی الارب). رواق. بیت کالفسطاط. (اقرب الموارد). کاشان. خانه زمستانی. خانه، دارالشفاء، خانه کوچک. خانه محقر:
آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال
خزپوش و بکاشانه رو و صفۀ فروار.
فرخی.
نشان زندگی عقبی و مرگ جان ستان دنیا
اجل دروازۀ رحمت عدم کاشانۀ نیران.
ناصرخسرو.
در خانه تو موش به سوراخ درونست
او را چه بکار آید کاشانه و ایوان.
ناصرخسرو.
یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل
خانه و کاشانه شان باد چو شهر صبا.
خاقانی.
سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله بیکبار برآمد.
سعدی.
از بیابان عدم دی آمده فردا شده
کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه ایم.
سعدی.
چو خلوت در میان آمد نخواهم شمع کاشانه
تمنای بهشتم نیست چون دیدار می بینم.
سعدی.
شمع شب افروزی کاشانه راست
نز پی آتش زدن خانه راست.
امیرخسرو.
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست ؟
جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست ؟
حافظ.
، این لفظ بر آشیانۀ مرغان نیز اطلاق کنند. (جهانگیری) :
از مزاج اهل عالم هر دمی کم جوی از آنک
هرگز از کاشانۀ کرکس همائی برنخاست.
خاقانی (ازجهانگیری).
ظاهراً در اصل بمعنی خانه ای است که شیشه ها را برای روشنی در تابدانهای آن تعبیه کرده باشند مرکب از کاش بمعنی شیشه و آنه که کلمه نسبت است و بعد از آن بمعنی مطلق خانه استعمال یافته حتی که بر آشیانۀ مرغان نیزآمده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / نِ)
کلانۀ آهنگر. آتشدان آهنگر. کورۀ آهنگر. تنور آهنگر. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملکانه
تصویر ملکانه
پادشاهانه، در خور شاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشانه
تصویر کاشانه
خانه کوچک، رواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطانه
تصویر سلطانه
مونث سلطان شاه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوانه
تصویر سلوانه
آبمهره، مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشانه
تصویر لوشانه
سخن دلچسب و شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
پرداختی پس از پرداختی گزاف، اخذی پس از اخذی نامشروع، زیانی بر سر زیانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزشانه
تصویر عزشانه
ارجمند است مقام وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهانه
تصویر بلهانه
نابخردانه کم خردانه بطور بلاهت و بی تمیزی، شبیه و مانند بله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موشانه
تصویر موشانه
مانند موش همچون موشان: (همچو نخلی بر نیارد شاخها کرده موشانه زمین سوراخها) (مثنوی. نیک. 4: 5)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهانه
تصویر بلهانه
((بُ نِ))
به طور بلاهت و بی تمیزی، شبیه و مانند بله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکلکانه
تصویر لکلکانه
((لُ لُ نَ یا نِ))
پرداختی پس از پرداختی گزاف، اخذی پس از اخذی نامشروع، زیانی بر سر زیانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشانه
تصویر کاشانه
((نِ))
خانه خرد و کوچک، خانه زمستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشانه
تصویر افشانه
اسپری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرشانه
تصویر سرشانه
اپل
فرهنگ واژه فارسی سره
آشیانه، بیت، خانه، سرا، عریش، کلبه، لانه، مقام، منزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی