منسوب به بله که جمع ابله است. (آنندراج). بطور بلاهت و بی تمیزی. (فرهنگ فارسی معین) : سنگها طفلان به من انداختند بس که کردم بی قدش بلهانه رقص. عقل حیران است در بازیچۀ دور فلک بر مدار زشت گیتی خندۀ بلهانه کن. علی خراسانی (از آنندراج).
منسوب به بله که جمع ابله است. (آنندراج). بطور بلاهت و بی تمیزی. (فرهنگ فارسی معین) : سنگها طفلان به من انداختند بس که کردم بی قدش بلهانه رقص. عقل حیران است در بازیچۀ دور فلک بر مدار زشت گیتی خندۀ بلهانه کن. علی خراسانی (از آنندراج).
دهی از دهستان ماهیدشت پائین، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 265 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و حبوب دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، مشهور کردن. معروف کردن. - بلند ساختن سخن کسی را، علو بخشیدن. بدرجۀ اعتلا رسانیدن. مشهور و معروف کردن: دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را... و گرامی دارد خطاب او را و بلند سازد سخن او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319)
دهی از دهستان ماهیدشت پائین، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 265 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و حبوب دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، مشهور کردن. معروف کردن. - بلند ساختن سخن کسی را، علو بخشیدن. بدرجۀ اعتلا رسانیدن. مشهور و معروف کردن: دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را... و گرامی دارد خطاب او را و بلند سازد سخن او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319)
طرز. (اقرب الموارد). روق. (منتهی الارب). رواق. بیت کالفسطاط. (اقرب الموارد). کاشان. خانه زمستانی. خانه، دارالشفاء، خانه کوچک. خانه محقر: آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش و بکاشانه رو و صفۀ فروار. فرخی. نشان زندگی عقبی و مرگ جان ستان دنیا اجل دروازۀ رحمت عدم کاشانۀ نیران. ناصرخسرو. در خانه تو موش به سوراخ درونست او را چه بکار آید کاشانه و ایوان. ناصرخسرو. یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل خانه و کاشانه شان باد چو شهر صبا. خاقانی. سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد غلغل ز گل و لاله بیکبار برآمد. سعدی. از بیابان عدم دی آمده فردا شده کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه ایم. سعدی. چو خلوت در میان آمد نخواهم شمع کاشانه تمنای بهشتم نیست چون دیدار می بینم. سعدی. شمع شب افروزی کاشانه راست نز پی آتش زدن خانه راست. امیرخسرو. یا رب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست ؟ جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست ؟ حافظ. ، این لفظ بر آشیانۀ مرغان نیز اطلاق کنند. (جهانگیری) : از مزاج اهل عالم هر دمی کم جوی از آنک هرگز از کاشانۀ کرکس همائی برنخاست. خاقانی (ازجهانگیری). ظاهراً در اصل بمعنی خانه ای است که شیشه ها را برای روشنی در تابدانهای آن تعبیه کرده باشند مرکب از کاش بمعنی شیشه و آنه که کلمه نسبت است و بعد از آن بمعنی مطلق خانه استعمال یافته حتی که بر آشیانۀ مرغان نیزآمده. (آنندراج)
طرز. (اقرب الموارد). روق. (منتهی الارب). رواق. بیت کالفسطاط. (اقرب الموارد). کاشان. خانه زمستانی. خانه، دارالشفاء، خانه کوچک. خانه محقر: آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش و بکاشانه رو و صفۀ فروار. فرخی. نشان زندگی عقبی و مرگ جان ستان دنیا اجل دروازۀ رحمت عدم کاشانۀ نیران. ناصرخسرو. در خانه تو موش به سوراخ درونست او را چه بکار آید کاشانه و ایوان. ناصرخسرو. یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل خانه و کاشانه شان باد چو شهر صبا. خاقانی. سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد غلغل ز گل و لاله بیکبار برآمد. سعدی. از بیابان عدم دی آمده فردا شده کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه ایم. سعدی. چو خلوت در میان آمد نخواهم شمع کاشانه تمنای بهشتم نیست چون دیدار می بینم. سعدی. شمع شب افروزی کاشانه راست نز پی آتش زدن خانه راست. امیرخسرو. یا رب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست ؟ جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست ؟ حافظ. ، این لفظ بر آشیانۀ مرغان نیز اطلاق کنند. (جهانگیری) : از مزاج اهل عالم هر دمی کم جوی از آنک هرگز از کاشانۀ کرکس همائی برنخاست. خاقانی (ازجهانگیری). ظاهراً در اصل بمعنی خانه ای است که شیشه ها را برای روشنی در تابدانهای آن تعبیه کرده باشند مرکب از کاش بمعنی شیشه و آنه که کلمه نسبت است و بعد از آن بمعنی مطلق خانه استعمال یافته حتی که بر آشیانۀ مرغان نیزآمده. (آنندراج)