جدول جو
جدول جو

معنی کفول - جستجوی لغت در جدول جو

کفول
(رُ)
پذیرفتار کسی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پایندانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) کفل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کفل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفور
تصویر کفور
ناگرویدن، ناسپاسی کردن، بی ایمانی، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفال
تصویر کفال
نوعی ماهی خوراکی و استخوانی که در دریای خزر زیست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلول
تصویر کلول
کند شدن، خسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفول
تصویر قفول
بازگشتن از سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیل
تصویر کفیل
ضامن، پایندان، کفالت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفور
تصویر کفور
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفول
تصویر غفول
غافل شدن، فراموش کردن، از یاد بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچول
تصویر کچول
جنباندن پایین تنه هنگام رقص، رقص کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افول
تصویر افول
غروب کردن، پنهان شدن، ناپدید شدن ستاره، کنایه از از دست رفتن موقعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفول
تصویر سفول
پست شدن، کم قدر شدن، فرومایه شدن، پستی و فرومایگی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مقابل کفیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در عقد کفالت احضار او از طرف کفیل در مقابل مکفول له تعهد شده است. اگر کفیل تعهد کند که در صورت عدم احضار وجهی یا مالی بدهد آن وجه یا مال را وجه الکفاله یا مال الکفاله گویند. (ازترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) : اذامات المکفول بری ٔ الکفیل و کذا لو جاء المکفول وسلم نفسه. (شرایع از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مکفول عنه، اصطلاح تفصیلی مکفول است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- مکفول له، آنکه در مقابل او احضار مکفول از طرف کفیل تعهد شده است. (ترمینولوژی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
میانسال دو موی، تننده (ص) مردی که در ریش او مو های سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمول
تصویر کمول
انجامیدن انجام یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از انواع ماهیها که در سالهای اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلول
تصویر کلول
خسته شدن، کند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفچل
تصویر کفچل
از کفل تازی سرین کفل اسب سرین اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفور
تصویر کفور
حق ناشناس و ناگرونده، کافر، ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفوء
تصویر کفوء
کفوء کفود در فارسی: همتای همال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسول
تصویر کسول
سست تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
الکل بنگرید به الکل در عربی بصورت} الکحول {بمعنی الکل آمده، شلمیر آنرا مرادف کحل (داروی چشم) آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاول
تصویر کاول
کراث الکرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفول
تصویر غفول
فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افول
تصویر افول
غائب شدن، پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفول
تصویر تفول
فال گرفتن، فال نیک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
همتا و مانند، مثیل، پذیرفتار، ضامن، زعیم، قبول کننده کاری بر خود، متعهد و ضامن و ذمه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچول
تصویر کچول
((کَ))
کاچول، جنبانیدن سرین وقت رقص و مسخرگی، کون جنبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهول
تصویر کهول
((کَ))
مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفور
تصویر کفور
((کُ))
ناسپاسی، حق شناسی
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
یکی از انواع ماهی ها که در سال های اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفچل
تصویر کفچل
((کَ چَ))
کفل اسب، سرین اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفور
تصویر کفور
((کَ))
حق ناشناس، ناگرونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفیل
تصویر کفیل
((کَ))
ضامن، پذیرفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افول
تصویر افول
((اُ))
فرو شدن، غروب شدن
فرهنگ فارسی معین
حامی، اسپانسر
دیکشنری اردو به فارسی