جدول جو
جدول جو

معنی کفاش - جستجوی لغت در جدول جو

کفاش
(کَفْ فا)
کفشدوز و کفش فروش. (ناظم الاطباء). اسکاف. کفشگر. حذاء. ارسی دوز. لالکایی. (یادداشت مؤلف). کفاش بر وزن صراف کلمه ای است که از مادۀ فارسی بر وزن عربی ساخته اند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، سال اول شمارۀ 10 ص 34)
لغت نامه دهخدا
کفاش
کفشدوز و کفش فروش
تصویری از کفاش
تصویر کفاش
فرهنگ لغت هوشیار
کفاش
((کَ فّ))
آن که کفش دوزد و فروشد، کفشدوز
تصویری از کفاش
تصویر کفاش
فرهنگ فارسی معین
کفاش
کفشگر
تصویری از کفاش
تصویر کفاش
فرهنگ واژه فارسی سره
کفاش
ارسی دوز، کفش دوز، کفشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاش
تصویر کلاش
قلاش، بیکار، ولگرد، مفتخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراش
تصویر کراش
کراشیدن، پریشانی، آشفتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفاف
تصویر کفاف
آن مقدار روزی و خوراک که برای انسان کافی باشد، آنچه به قدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفال
تصویر کفال
نوعی ماهی خوراکی و استخوانی که در دریای خزر زیست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کداش
تصویر کداش
الفنجگر، گدای پر رو
فرهنگ لغت هوشیار
از قلاش ترکی کلاهبردار ترفندگر، اییار، لوند، میخواره، تهیدست عنکبوت کسی که از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند، آنکه پول در آورد از کسان بسماجت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تنگ گرد و پهن و گردن کوتاه باندام کاسه پشت که آنرا از سفال یا چوب سازند: (گیرم که ترا اکنون سه خانه کماس است بنویس یکی نامه که چندت همه کاس است)، کاسه چوبین کشکول گدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواش
تصویر کواش
روش، طرز، گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاء
تصویر کفاء
مثل و نظیر، همتا و برابر
فرهنگ لغت هوشیار
در بر گیر در بر گیرنده، گردگاه: جای گرد امدن جمع کافی مردان با کفایت رجال کاردان کار گزاران: باب ششم در لطایف اشعار وزراء و صدور و کفاه (کفات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفار
تصویر کفار
ناسپاس و ناگرونده جمع کافر، ناگروندگان، ناسپاسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاس
تصویر کفاس
بالا پوش، پاوند وروند (قنداق کودک)
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه و مانند، مثل و مقدار، آنچه که بقدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از انواع ماهیها که در سالهای اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاش
تصویر عفاش
پر ریش ریش انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراش
تصویر کراش
آشفتگی، سرگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباش
تصویر کباش
جمع کبش، میش تکلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاش
تصویر نفاش
حلاج، پنبه زن، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
شب پره، شب پرک، شبکوره، شب پاره، و موش کور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان از کفش پارسی کفشگری عمل و شغل کفاش کفشدوز ی، دکان و مغازه کفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناش
تصویر کناش
مجموعه یادداشتها طبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاش
تصویر کلاش
((کَ لّ))
قلاش، ولگرد، مفت خوار
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
یکی از انواع ماهی ها که در سال های اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفاف
تصویر کفاف
((کَ))
آن اندازه روزی و قوت که انسان را بس باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفار
تصویر کفار
((کُ فّ))
جمع کافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفات
تصویر کفات
((کُ))
جمع کافی. مردان کامل و فاضل
فرهنگ فارسی معین
((خُ فّ))
پستانداری است شبیه موش که دست و پای وی با پرده نازکی به هم متصل و به شکل بال است که با آن پرواز می کند. چشم هایش ضعیف است و به همین دلیل روزها را در تاریکی به سر می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفاشی
تصویر کفاشی
کفشگری
فرهنگ واژه فارسی سره
ارسی دوزی، کفش دوزی، کفش سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد