معنی کلاش - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با کلاش
کلاش
- کلاش
- از قلاش ترکی کلاهبردار ترفندگر، اییار، لوند، میخواره، تهیدست عنکبوت کسی که از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند، آنکه پول در آورد از کسان بسماجت
فرهنگ لغت هوشیار
کلاش
- کلاش
- قلاش. (ناظم الاطباء). آنکه از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند. آنکه پول درآورد از کسان به سماجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قلاش شود
لغت نامه دهخدا
کلاش
- کلاش
- عنکبوت را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). عنکبوت. وتنیدۀ آن را کلاشخانه گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). اسم فارسی عنکبوت. (فهرست مخزن الادویه) ، زغار و پوسیدگی. (ناظم الاطباء) ، کپره. کپک. کفک. کَرَه. (یادداشت بخط مردم دهخدا.)
- کلاش گرفتن، کپره زدن. کپک زدن. تَکَرﱡج کره گرفتن. (یادداشت، ایضاً)
لغت نامه دهخدا