جدول جو
جدول جو

معنی کفء - جستجوی لغت در جدول جو

کفء
(کِفْءْ)
شکم رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطن وادی. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). بستر رود. (ناظم الاطباء). کفی ٔ. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
کفء
(کَفْءْ)
مانند و همتا. (منتهی الارب). مثل و مانند و همتا. (ناظم الاطباء). نظیر و مساوی. (از معجم متن اللغه). ج، کفاء. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفؤ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفر
تصویر کفر
مقابل ایمان، بی دینی، کنایه از سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر مثلاً کفر نگو، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفو
تصویر کفو
مثل، نظیر، مانند، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفچ
تصویر کفچ
کف، مادۀ سفید رنگی که از حل شدن مواد شوینده در آب پدید می آید برای مثال فروهشته لفچ و برآورده کفچ / به کردار قیر و شبه، کفچ و لفچ (فردوسی - ۶/۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفن
تصویر کفن
پوشاندن، پوشاندن مرده با کفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفل
تصویر کفل
بهره، نصیب، مثل، نظیر، کفالت، قطعه ای از نمد یا پلاس که بر گرد کوهان شتر می گذارند، کسی که بر ترک شخص سوار می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفا
تصویر کفا
سختی، مشقت، رنج، محنت، دلتنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفک
تصویر کفک
کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان)، (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفا
تصویر کفا
رنج، سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاء
تصویر کفاء
مثل و نظیر، همتا و برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفت
تصویر کفت
سردوش، شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفش
تصویر کفش
پای افزار، پاپوش، نعلین
فرهنگ لغت هوشیار
ناسپاسی کردن، انکار کردن و پوشاندن نعمت خداوند را، ناگرویدن، کفران، ضد ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفل
تصویر کفل
کپل، سرین و پس، ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفو
تصویر کفو
نظیر، همتا، مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفوء
تصویر کفوء
کفوء کفود در فارسی: همتای همال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفه
تصویر کفه
پله ترازو، و هر چیزی که مانند آن گرد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفی
تصویر کفی
کافی بنگرید به کافی - و - باران
فرهنگ لغت هوشیار
جامه مرده، جامه ای که مرده را بر آن پوشند و بدان جامه وی را در گور گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفک
تصویر کفک
((کَ فَ))
کف، کف آب، صابون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفر
تصویر کفر
((کَ فَ))
قریه و آن در اسماء امکنه آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفر
تصویر کفر
((کُ))
بی دینی، ناسپاسی
کفر کسی بالا آمدن: کنایه از برآشفتن، خشم کسی انگیخته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفر
تصویر کفر
((کُ))
قیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفش
تصویر کفش
((کَ))
پاپوش، نوعی پوشش که پا را محافظت می کند و معمولاً از جنس چرم است
پا در کفش کسی کردن: کنایه از موجب اذیت و آزار کسی شدن
پا در یک کفش کردن: کنایه از در عقیده خود پافشاری کردن
کفش پیش پای کسی جفت کردن: کنایه از عذر کسی را خواستن، رفع مزاحمت کسی را از خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفک
تصویر کفک
((کَ فَ))
کف دست، قارچ با رنگ سفید یا سبز که روی نان و دیگر غذاهای شب مانده پدید آید، کپک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفو
تصویر کفو
((کُ))
نظیر، مانند، جمع اکفا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفل
تصویر کفل
((کَ فَ))
سرین آدم یا حیوان، جمع اکفال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفن
تصویر کفن
((کَ فَ))
پارچه سفیدی که بر تن مرده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفن
تصویر کفن
((کَ))
پوشاندن جسد مرده با کفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفه
تصویر کفه
((کَ فَّ یا فُِ))
صفحه ترازو که جنس یا وزنه را روی آن می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفه
تصویر کفه
خوشه های گندم و جو که به هنگام خرمن کوفتن، آن ها کوفته نشده باشند و پس از پاک کردن غله آن ها را بار دیگر بکوبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفه
تصویر کفه
((کَ فَ یا فِ))
دف، دایره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفج
تصویر کفج
((کَ))
کف صابون، کف شیر، کف آب دهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفر
تصویر کفر
بی خدایی، خدا نشناسی
فرهنگ واژه فارسی سره