معنی کفر - فرهنگ فارسی معین
معنی کفر
- کفر((کُ))
- بی دینی، ناسپاسی
کفر کسی بالا آمدن: کنایه از برآشفتن، خشم کسی انگیخته شدن
تصویر کفر
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با کفر
کفر
- کفر
- مقابلِ ایمان، بی دینی، کنایه از سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر مثلاً کفر نگو، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
کفر
- کفر
- ناسپاسی کردن، انکار کردن و پوشاندن نعمت خداوند را، ناگرویدن، کفران، ضد ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
کفر
- کفر
- سیاهی شب و تاریکی آن. (منتهی الارب). تاریکی شب و سیاهی آن. (ناظم الاطباء). سیاهی شب. (از اقرب الموارد) ، تاریکی خانه. (منتهی الارب). و رجوع به کَفر شود
لغت نامه دهخدا
کفر
- کفر
- جَمعِ واژۀ کفور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کفور شود
لغت نامه دهخدا
کفر
- کفر
- کوه بزرگ یا پشته ای ازکوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، کَفِرات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کفر
- کفر
- عقاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عقاب یعنی عقبه های کوه. گردنه های کوه (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، کوه بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلاف شکوفۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا