جدول جو
جدول جو

معنی کف - جستجوی لغت در جدول جو

کف
سطح بیرونی دست یا پا، دست، مفرد واژۀ کفوف
سطح چیزی مثلاً کف اتاق، کفۀ ترازو
بازداشتن
در علم عروض انداختن حرف هفتم ساکن از فاعلاتن یا مفاعیلن که فاعلات یا مفاعیل بماند
کف رفتن: کنایه از ربودن و دزدیدن، به تردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن،
کف زدن: دست زدن، دستک زدن، دست بر دست زدن، دو کف دست را به هم زدن
تصویری از کف
تصویر کف
فرهنگ فارسی عمید
کف
مادۀ سفید رنگی که از حل شدن مواد شوینده در آب پدید می آید
مادۀ سفید رنگی که هنگام عصبانیت، غش، صحبت کردن و مانند آن از دهان خارج می شود
کف دریا
در علم زیست شناسی صدف نسبتاً پهن، ضخیم، سفید رنگ و سبک ماهی مرکب
در علم زمین شناسی مادۀ معدنی نرم شبیه خاک رس سفید که بیشتر برای ساختن چپق به کار می رود و پیش از خشک شدن به آسانی می توان بر روی آن حکاکی کرد
مادۀ سیاه رنگی که زنان به ابروی خود می مالیدند
تصویری از کف
تصویر کف
فرهنگ فارسی عمید
کف
قطع کردن پنجه، دست باز ایستادن و بر گردیدن، باداشته شدن ماده سفیدی که از شستن پارچه یا بدن با آب و صابون پیدا می شود، و هنگام جوشش آب بر روی آن ظاهر می گردد
فرهنگ لغت هوشیار
کف
بازداشتن، منع کردن
تصویری از کف
تصویر کف
فرهنگ فارسی معین
کف
((کَ))
سطح داخلی دست یا پا که تقریباً گود است، جمع کفوف
کف دست خود را بو کردن: کنایه از علم غیب دانستن (بیشتر به صورت استفهام انکاری به کار رود)
تصویری از کف
تصویر کف
فرهنگ فارسی معین
کف
انبوهی از حباب های ریز که به هنگام جوشیدن آب در آن به وجود می آید، حباب های ریز سفید رنگی که در اثر ترکیب مواد شوینده و آب پدید می آید
کف به دهان آوردن: کنایه از سخت خشمگین شدن
تصویری از کف
تصویر کف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفن و دفن
تصویر کفن و دفن
خاکسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفران
تصویر کفران
ناسپاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفر
تصویر کفر
بی خدایی، خدا نشناسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفایت کردن
تصویر کفایت کردن
بسنده کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
بسنده، بسندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفاشی
تصویر کفاشی
کفشگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفاش
تصویر کفاش
کفشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفشگری
تصویر کفشگری
کفاشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفشگر
تصویر کفشگر
کفاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفزا
تصویر کفزا
صابون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفر
تصویر کفر
مقابل ایمان، بی دینی، کنایه از سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر مثلاً کفر نگو، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفایت داشتن
تصویر کفایت داشتن
لیاقت و شایستگی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفو
تصویر کفو
مثل، نظیر، مانند، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفشیر
تصویر کفشیر
بوره، تنکار، ارزیز، قلعی، ظرف مسی یا برنجی شکسته که لحیم شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیل
تصویر کفیل
ضامن، پایندان، کفالت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفچ
تصویر کفچ
کف، مادۀ سفید رنگی که از حل شدن مواد شوینده در آب پدید می آید برای مثال فروهشته لفچ و برآورده کفچ / به کردار قیر و شبه، کفچ و لفچ (فردوسی - ۶/۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیده
تصویر کفیده
ازهم بازشده، شکافته، ترکیده، برای مثال کفیدش دل از غم چو آن کفته نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفش گر
تصویر کفش گر
کفش دوز، کسی که کفش می دوزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفن
تصویر کفن
پوشاندن، پوشاندن مرده با کفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفل
تصویر کفل
بهره، نصیب، مثل، نظیر، کفالت، قطعه ای از نمد یا پلاس که بر گرد کوهان شتر می گذارند، کسی که بر ترک شخص سوار می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفا
تصویر کفا
سختی، مشقت، رنج، محنت، دلتنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفایی
تصویر کفایی
مربوط به کفایت مثلاً واجب کفایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفری
تصویر کفری
عصبی، خشمگین، مربوط به کفر، کافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفور
تصویر کفور
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفش دوز
تصویر کفش دوز
کسی که کفش می دوزد، کفش گر، کفشدوزک، در علم زیست شناسی حشرۀ کوچک سرخ رنگی که چهار بال دارد و دو بال ضخیم آن روی دو بال نازک قرار گرفته و از شته های درختان تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفته
تصویر کفته
ترکیده، شکافته شده، از هم باز شده، برای مثال کفیدش دل از غم چو یک کفته نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی۱ - ۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفالت
تصویر کفالت
کفیل کسی شدن، عهده دار امری گردیدن، به عهده گرفتن چیزی بابت کسی، ضمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفتن
تصویر کفتن
شکافتن، ترکاندن، ترکیدن، شکافته شدن، برای مثال چو زد تیغ بر فرق آن نامدار / سرش کفت از آن زخم همچون انار (دقیقی - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفش کن
تصویر کفش کن
جایی که در آن کفش ها را از پا درآورند
فرهنگ فارسی عمید