سطح بیرونی دست یا پا، دست، مفرد واژۀ کفوف سطح چیزی مثلاً کف اتاق، کفۀ ترازو بازداشتن در علم عروض انداختن حرف هفتم ساکن از فاعلاتن یا مفاعیلن که فاعلات یا مفاعیل بماند کف رفتن: کنایه از ربودن و دزدیدن، به تردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن، کف زدن: دست زدن، دستک زدن، دست بر دست زدن، دو کف دست را به هم زدنسطح بیرونی دست یا پا، دست، مفردِ واژۀ کُفوف سطح چیزی مثلاً کف اتاق، کفۀ ترازو بازداشتن در علم عروض انداختن حرف هفتم ساکن از فاعلاتن یا مفاعیلن که فاعلاتُ یا مفاعیلُ بماند کف رفتن: کنایه از ربودن و دزدیدن، به تردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن، کف زدن: دست زدن، دستک زدن، دست بر دست زدن، دو کف دست را به هم زدن