مملکت گیری. کشورستانی. مملکت ستانی. ملک گیری: گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری پادشاه از چه دهدگنج به لشکر از خیر. سوزنی. کار لشکرشکنی دارد و کشورگیری در چنین کار پسندیده چرا این تأخیر. سوزنی
مملکت گیری. کشورستانی. مملکت ستانی. ملک گیری: گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری پادشاه از چه دهدگنج به لشکر از خیر. سوزنی. کار لشکرشکنی دارد و کشورگیری در چنین کار پسندیده چرا این تأخیر. سوزنی
گیرندۀ کشور. کشورستان. فاتح کشور. مملکت گیر. کشورگشای: میر احمد محمد شاه سپه پناه آن شهریار کشورگیر جهان ستان. فرخی. ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کشورگیر. معزی. به سر کلک وی آراست ملک خسرو شرق و شه کشورگیر. سوزنی. این چه دعوی شگرف است بگوی ای خر پیر که منم شاعر لشکرشکن کشورگیر. سوزنی. از رای منیر کشورگیر که منبع افاضت اجرام آسمان و مرجع افادت آثار اختران است. (سندبادنامه ص 226). شاه کرپ ارسلان کشورگیر به ز الپ ارسلان بتاج و سریر. نظامی
گیرندۀ کشور. کشورستان. فاتح کشور. مملکت گیر. کشورگشای: میر احمد محمد شاه سپه پناه آن شهریار کشورگیر جهان ستان. فرخی. ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کشورگیر. معزی. به سر کلک وی آراست ملک خسرو شرق و شه کشورگیر. سوزنی. این چه دعوی شگرف است بگوی ای خر پیر که منم شاعر لشکرشکن کشورگیر. سوزنی. از رای منیر کشورگیر که منبع افاضت اجرام آسمان و مرجع افادت آثار اختران است. (سندبادنامه ص 226). شاه کرپ ارسلان کشورگیر به ز الپ ارسلان بتاج و سریر. نظامی
فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا: بچپ برش گرشاسب کشورگشای دوفرزند پرمایه پیشش بپای. فردوسی. روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی. منوچهری. میر کشورگشای رکن الدین که درش دیو را شهاب کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852). که ملک جهان را ز فرهنگ و رای شد از قاف تا قاف کشورگشای. نظامی. چنین چند نوباوۀ عقل و رای پدید آمد از شاه کشورگشای. نظامی. تویی آن جهانگیر کشورگشای. نظامی. دو تن پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و دگر اهل رای. سعدی (بوستان). امیر عدوبند کشورگشای جوابش بگفت از سر علم و رای. سعدی (بوستان). نه کشورگشایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم. سعدی
فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا: بچپ برش گرشاسب کشورگشای دوفرزند پرمایه پیشش بپای. فردوسی. روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی. منوچهری. میر کشورگشای رکن الدین که درش دیو را شهاب کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852). که ملک جهان را ز فرهنگ و رای شد از قاف تا قاف کشورگشای. نظامی. چنین چند نوباوۀ عقل و رای پدید آمد از شاه کشورگشای. نظامی. تویی آن جهانگیر کشورگشای. نظامی. دو تن پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و دگر اهل رای. سعدی (بوستان). امیر عدوبند کشورگشای جوابش بگفت از سر علم و رای. سعدی (بوستان). نه کشورگشایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم. سعدی
در تداول زنان، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد، مرده شورت ببرد با این کارگیریت، کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را، (ناظم الاطباء)
در تداول زنان، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد، مرده شورت ببرد با این کارگیریت، کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را، (ناظم الاطباء)
صفت شیرگیر، حالت آنکه شیرگیر شده است، رجوع به شیرگیر شود، دلیری و شجاعت، سخت دلاوری و دلیری، (یادداشت مؤلف) : چونکه شیران دلیریش دیدند شیرگیری و شیریش دیدند، نظامی، ، جسارت، جری شدن، (یادداشت مؤلف)، مستی یا نیم مستی، (ناظم الاطباء) : ز مستی کرد با شیری دلیری که نام مستی آمد شیرگیری، نظامی، کجا آن شیر کز شمشیرگیری چو مستان کرد با ما شیرگیری، نظامی، ، شیرگیر، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، شیرگیری به معنی شیرگیر است که مردم نیم مست و مست باشد، (برهان)، شیرگیر، نام روز بیست وهشتم از ماههای ملکی باشد، (برهان)، رجوع به شیرگیر شود
صفت شیرگیر، حالت آنکه شیرگیر شده است، رجوع به شیرگیر شود، دلیری و شجاعت، سخت دلاوری و دلیری، (یادداشت مؤلف) : چونکه شیران دلیریش دیدند شیرگیری و شیریش دیدند، نظامی، ، جسارت، جری شدن، (یادداشت مؤلف)، مستی یا نیم مستی، (ناظم الاطباء) : ز مستی کرد با شیری دلیری که نام مستی آمد شیرگیری، نظامی، کجا آن شیر کز شمشیرگیری چو مستان کرد با ما شیرگیری، نظامی، ، شیرگیر، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، شیرگیری به معنی شیرگیر است که مردم نیم مست و مست باشد، (برهان)، شیرگیر، نام روز بیست وهشتم از ماههای ملکی باشد، (برهان)، رجوع به شیرگیر شود