فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا: بچپ برش گرشاسب کشورگشای دوفرزند پرمایه پیشش بپای. فردوسی. روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی. منوچهری. میر کشورگشای رکن الدین که درش دیو را شهاب کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852). که ملک جهان را ز فرهنگ و رای شد از قاف تا قاف کشورگشای. نظامی. چنین چند نوباوۀ عقل و رای پدید آمد از شاه کشورگشای. نظامی. تویی آن جهانگیر کشورگشای. نظامی. دو تن پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و دگر اهل رای. سعدی (بوستان). امیر عدوبند کشورگشای جوابش بگفت از سر علم و رای. سعدی (بوستان). نه کشورگشایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم. سعدی