جدول جو
جدول جو

معنی کشت - جستجوی لغت در جدول جو

کشت
زراعت، کشاورزی، حرث
تصویری از کشت
تصویر کشت
فرهنگ لغت هوشیار
کشت
((کَ))
درخت گز
تصویری از کشت
تصویر کشت
فرهنگ فارسی معین
کشت
((کُ))
کشتن، قتل
تصویری از کشت
تصویر کشت
فرهنگ فارسی معین
کشت
((کِ))
کاشت، کاشتن، زراعت، شخم
تصویری از کشت
تصویر کشت
فرهنگ فارسی معین
کشت
قتل، کشتن
تصویری از کشت
تصویر کشت
فرهنگ فارسی عمید
کشت
کاشتن، زراعت، محصول، در پزشکی تکثیر میکروب ها یا سلول های بافت زنده با قرار دادن آن ها در محیط های مناسب
کشت کردن: کاشتن، زراعت کردن
تصویری از کشت
تصویر کشت
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشته
تصویر کشته
مقتول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
قتل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک، مزرعۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشته
تصویر کشته
به قتل رسیده، مقتول، کنایه از عاشق، شیفته، کنایه از در بازی نرد، ویژگی مهرۀ خارج شده از بازی، کنایه از خاموش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتی
تصویر کشتی
از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی و مسافربری، کشتی نوح مثلاً کنایه از وسیلۀ نجات دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد
فرهنگ فارسی عمید
سفینه، وسیه نقلیه ای که در روی آب حرکت میکند زورآزمائی دو تن با یکدیگر بدون بکار بردن آلات و اسباب بقصد بر زمین افکندن، هم نبرد، مصارعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشته
تصویر کشته
مقتول، قتیل، هلاک شده میوه خشک کرده از قبیل زرد آلو، هلو و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتو
تصویر کشتو
انگور نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
جانداری را بیجان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک مزرعه کوچک: (زا لکی کرد سر برون ز نهفت کشتک خویش خشک دید و بگفت:) (علت رزق تو بخوب و بزشت گریه ابرنی و خنده کشت)، (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ))
ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیله دیگری است. مجازاً، تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت، زنار، کمربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتی
تصویر کشتی
((کِ))
سفینه، قایق بزرگ، نوعی پیاله شراب، کسی غرق شدن بسیار افسرده و غمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشته
تصویر کشته
((کُ تِ یا تَ))
مقتول، هلاک شده، مهره ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده (نرد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشته
تصویر کشته
((کِ تِ))
کاشته شده، زراعت شده، آلو، زردآلو، امرود، شفتالو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
((کِ تَ))
کاشتن، زراعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
((کُ تَ))
بی جان کردن، خاموش کردن آتش و چراغ، از بین بردن یا سرکوب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
کاشتن، زراعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشته
تصویر کشته
کاشته، تخمی که زیر خاک کرده شده، برای مثال دهقان سال خورده چه خوش گفت با پسر / کای نور چشم من به جز از کشته ندروی (حافظ - ۹۷۰)، خشک شده، برگه مثلاً توت کشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتی
تصویر کشتی
نوعی ورزش که بین دو نفر انجام می شود و هر کدام سعی می کند با استفاده از فنون آن ورزش پشت دیگری را به زمین بیاورد
کشتی فرنگی: در ورزش نوعی کشتی که فنون آن از کمر به بالا اجرا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
به هلاکت رساندن، به قتل رساندن، ذبح کردن
کنایه از مقهور کردن، شکست دادن
کنایه از به شدت کار کردن، خسته کردن
در بازی نرد خارج کردن مهره از بازی
کنایه از خاموش کردن چراغ و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
Kill, Slaughter, Slay
دیکشنری فارسی به انگلیسی
zabić, rzeźnić, zabijać
دیکشنری فارسی به لهستانی
убить , резать , убивать
دیکشنری فارسی به روسی
вбивати , різати
دیکشنری فارسی به اوکراینی