جدول جو
جدول جو

معنی کشامن - جستجوی لغت در جدول جو

کشامن(کَ / کِ مَ)
جنس کشیدنی. وزن کردنی. (فرهنگ فارسی معین). کش منی: پرسید که چه نانی به او بدهد، دوآتشه یا کشامن. (شوهر آهو خانم، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کشامن
جنس کشیدنی وزن کردنی: (پرسید که چه نانی باو بدهد دو آتشه یا کشامن ک) (شام)
تصویری از کشامن
تصویر کشامن
فرهنگ لغت هوشیار
کشامن((کِ مَ))
جنس کشیدنی، وزن کردنی
تصویری از کشامن
تصویر کشامن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشان
تصویر کشان
پسوند متصل به واژه به معنای کشاننده مثلاً دامن کشان
در حال کشیدن و بردن
کشان کشان
کشان کشان: در حال کشیدن و بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشامن
تصویر نشامن
نشیمن، جای نشستن، محل اقامت، خانه، آشیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشمان
تصویر کشمان
زمین های پیرامون ده که در آن ها زراعت کنند، آیش یا گردش زراعتی که هر سال محصول دیگری غیر از محصول سال قبل بکارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشان
تصویر کشان
خیمه ای که با یک ستون برپا کنند، گنبدی، خیمۀ سپاهی، چادر قلندری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامن
تصویر کامن
نهفته، پنهان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَطْ طَ گُ تَ)
باز کردن. مفتوح کردن. گشودن. (ناظم الاطباء). گشادن. مقابل بستن. رجوع به گشادن در تمام معانی شود.
- کشادن بخت، کنایه از آمدن اقبال و رسیدن ایام سعادت. (آنندراج) :
تو بی دماغ شدی گلشن ازصفا افتاد
حنا ببند که بخت بهار بکشاید.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به گشادن شود.
- کشادن رو، منبسط بودن روی. (آنندراج). گشادن روی. رجوع به گشادن شود.
- کشادن عالم، گرفتن عالم. (آنندراج). گشادن عالم. رجوع به گشادن شود.
- کشادن عطسه، جستن عطسه. (آنندراج). گشادن عطسه. رجوع به گشادن شود.
- کشادن نافه، مراد انتشارذمائم اخلاق. (آنندراج). گشادن نافه. رجوع به گشادن شود.
- کشادنامه، منشور. فرمان پادشاهی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). گشادنامه.
- ، عنوان کتابت و آنچه در سر کتابها نویسند. (ناظم الاطباء).
- ، پروانۀ معافی. (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات).
- ، طلاق نامه. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). رجوع به گشادنامه شود
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ کُ)
مرکّب از: ک، مخفف که + شان، ضمیر، مخفف که ایشان را. (یادداشت مؤلف) : باران خواهند بوقتی کشان بباید و آن باران بیاید. (حدود العالم).
بچه گونه گون خلق چندین هزار
کشان پروراند همی در کنار.
اسدی.
منقش جامه هاشان را کشان پوشید فروردین
فروشست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش.
ناصرخسرو.
جزای ایشان... آن است کشان بکشند یا بیاویزند یا دست و پاهاشان مخالف ببرند. (راحه الصدور راوندی).
بردران ای دل تو ایشان را مایست
پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
نام ولایتی است به ماوراءالنهر واز آنجاست کاموس کشانی و اشکبوس که به حمایت افراسیاب آمده در دست رستم کشته شدند. (از انجمن آرا) (آنندراج). نام ولایتی که کاموس کشانی منسوب به آن ولایت است. (برهان) :
قلون بستد آن مهر و همچون تذرو
بیامد ز شهر کشان تا به مرو.
فردوسی.
ترا کرد سالار گردنکشان
شدی مهتر اندر زمین کشان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از کمون بمعنی پوشیده شدن. پنهان. پوشیده شونده. (از فرهنگ نظام) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : شکر و شکایت و توقع والتماس که از جانبین در ضمایر و سرائر کامن است بمشافهه بمسامع یکدیگر رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی).
فایدۀ هر ظاهری خود باطن است
همچو نفع اندر دواها کامن است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ مَ)
مادرزن. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خش، مادرشوهر. خش. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ مِ)
مردم زشت و بدشکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قبیح از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زمین کشت زراعت کرده شده را گویند. (برهان) (آنندراج). در حاشیۀ برهان آمده است: این کلمه مخفف کشتمان است مرکب از کشت (کاشتن) + مان (پسوند اتصاف) کشتمند:
از حبوبات در همه کشمان
نیست چندانکه درکشند بفخ.
نزاری قهستانی (از رشیدی).
النقوع، گوآب در کشمان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کامن
تصویر کامن
پنهان، پوشیده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
نشیمن، مسند: به نشامن وزارت دولت سلاطین وپادشاهان اسلامی چنان بازی اشهب ننشست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشادن
تصویر کشادن
گشودن، مفتوح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشامر
تصویر کشامر
زشتروی زشت پیکر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمان
تصویر کشمان
زمین زراعت شده: (از حبوبات در همه کشمان نیست چندانکه در کشند بفخ)، (نزاری قهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامن
تصویر کامن
((مِ))
پنهان شونده، پوشیده شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشان
تصویر کشان
((کَ))
کشنده، خیمه ای که به یک ستون برپا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشمان
تصویر کشمان
((کِ))
کشت مان، زمین زراعت شده
فرهنگ فارسی معین
بغل، در بغل گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی