جدول جو
جدول جو

معنی کشان

کشان((کَ))
کشنده، خیمه ای که به یک ستون برپا کنند
تصویری از کشان
تصویر کشان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کشان

کشان

کشان
پسوند متصل به واژه به معنای کشاننده مثلاً دامن کشان
در حال کشیدن و بردن
کشان کشان
کشان کشان: در حال کشیدن و بردن
کشان
فرهنگ فارسی عمید

کشان

کشان
خیمه ای که با یک ستون برپا کنند، گنبدی، خیمۀ سپاهی، چادر قلندری
کشان
فرهنگ فارسی عمید

کشان

کشان
نام ولایتی است به ماوراءالنهر واز آنجاست کاموس کشانی و اشکبوس که به حمایت افراسیاب آمده در دست رستم کشته شدند. (از انجمن آرا) (آنندراج). نام ولایتی که کاموس کشانی منسوب به آن ولایت است. (برهان) :
قلون بستد آن مهر و همچون تذرو
بیامد ز شهر کشان تا به مرو.
فردوسی.
ترا کرد سالار گردنکشان
شدی مهتر اندر زمین کشان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

کشان

کشان
مُرَکَّب اَز: ک، مخفف که + شان، ضَمیر، مخفف که ایشان را. (یادداشت مؤلف) : باران خواهند بوقتی کشان بباید و آن باران بیاید. (حدود العالم).
بچه گونه گون خلق چندین هزار
کشان پروراند همی در کنار.
اسدی.
منقش جامه هاشان را کشان پوشید فروردین
فروشست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش.
ناصرخسرو.
جزای ایشان... آن است کشان بکشند یا بیاویزند یا دست و پاهاشان مخالف ببرند. (راحه الصدور راوندی).
بردران ای دل تو ایشان را مایست
پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست.
مولوی
لغت نامه دهخدا